Wednesday, October 16, 2013

!!! دوزخیان روی زمین

تنها مردمانی‌اند که در قرن بیست یکم ملایان بر آنان حاکمند. حد اعلای شعور سیاسی‌شان صف کشیدن برای رای دادن به یک آخوند است. کشورشان با سخت‌ترین تحریم‌های بین‌المللی مجازات می‌شود. منایع نفت و گازشان را کشورهای همسایه به غارت می‌برند. دریای شمال‌شان از چنگ‌شان در آورده شده است. عرضه‌ی گرفتن غرامت جنگ از کشور متجاوز را ندارند. بیشترین نرخ اعدام به نسبت جمعیت را دارند. محکومان‌شان را دار می‌زنند آنهم از پائین به بالا. در خیابان‌ها و میدان‌های شهرهای‌شان دست و پای انسان را قطع می‌کنند. نخست وزیرشان از اعدام‌های چند هزار نفری در زندانها بی‌خبر است. پدر حقوق بشرشان یک آخوند عقب مانده‌ی امن یجیب خوان است و برنده نوبل‌شان نگران تروریست‌های گوانتانامو. دختر شانزده ساله‌شان اعدام می‌شود آنهم در دوران دولت اصلاحات‌شان و در حضور هزاران نفر از همشهریانش. زنان‌شان حق دوچرخه سواری و ورود به ورزشگاه‌ها را ندارند و در خیابان‌ها از پلیس کتک می‌خورند. آنتن‌های ماهواره‌ای‌شان مورد تهاجم کوماندوها و تانک‌های دولتشان قرار می‌گیرد. برای نوشیدن الکل و تماشای کنسرت باید به کشورهای همسایه سفر کنند. تورم ۴۰ درصدی دارند. پولشان از کم ارزشترین‌ها است. کارگرانشان هشت ماه و یک سال و چهارده ماه دستمزد نمی‌گیرند. عمرشان در صف‌های مرغ و پنیر به هدر می‌رود. رشد اقتصادی منفی پنج درصدی دارند. مُهر نماز و دسته بیلشان از چین وارد می‌شود. زلزله زدگانشان پس از ده سال بیخانه‌اند و شهرهای جنگزده‌شان هنوز ویرانه. دزدهایشان سه میلیارد و هفت میلیارد دلار می‌دزدند. برای یک نیروگاه، هشتاد میلیارد دلار هزینه کرده و هنوز توان راه‌اندازی آن را نداشته‌اند. بدنام‌ترین مردمان جهانند. در فرودگاه‌های بین‌المللی با آنها مانند جذامیان رفتار می‌شود. اعتیاد در میان جوانانشان بیداد می‌کند. دختران و پسران دبستانی‌شان در آتش سوزی مدرسه‌ها کباب می‌شوند. میدان‌های مین را با کودکان دوازده و چهارده ساله خنثی می‌کنند. متوسط ضریب هوشی آنها ۸۴ است. پدرانشان با دخترانشان ازدواج می‌کنند. بالاترین نرخ تلفاتِ تصادفات جاده‌ای در جهان را دارند. رودها و دریاچه‌هایشان شنزار و نمکزار شده و پناهندگانشان در اقیانوس‌ها خوراک کوسه‌ها می‌شوند. بیشترین فرار مغزها را دارند و آنها که مانده‌اند، گرد و غبار بیایان‌های همسایگان غربی و طاعون و وبای همسایگان شرقی نصیبشان است. آنها فلکزدگان و دوزخیان روی زمینند. آنها با اینترنت قراضه و گازوئیلی‌شان صفحات فیسبوک و کلیپ‌های یوتیوب بی‌شمار می‌سازند، در اعتراض به اینکه چرا نخست وزیر اسرائیل شلوار جین را بر پای آنها ندیده است. شاهدش هم پاچه‌ی فلان شاعره‌ی سبز از زیر مانتو و لات بازیِ بهمان هنرپیشه‌ی تلویزیونی و آن یکی نوحه‌خوان مجالس امام حسین. آنها مضحک‌ترین موجودات روی زمینند …

Friday, September 20, 2013

ﻣﺎ ﻣﺎﻫﻮﺍﺭﻩ ﻧﺪﺍﺷﺘﯿﻢ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻧﻤﯽ ﺑﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ ﺟﻮﺟﻪ ﮐﺒﺎﺏ ﭼﻪ ﺷﮑﻠﯽ ﺍﺳﺖ ﻣﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﻗﺎﻧﻊ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺻﺤﻨﻪ ﺩﺍﺭﺗﺮﯾﻦ ﺗﺼﺎﻭﯾﺮ ﻋﻤﺮﻣﺎﻥ ﻋﮑﺲ ﺧﺎﻧﻢ ﻫﺎﯼ ﻣﯿﻨﯽ ﮊﻭﺏ ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺗﻮﯼ ﻣﺠﻠﻪ ﻫﺎﯼ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﯾﺎ ﺯﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﻮﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺑﺎﺯ ﺑﻮﺩ ﺗﻮﯼ ﮐﺘﺎﺏ ﻫﺎﯼ ﺁﻣﻮﺯﺵ A.B.C.D ﺯﻧﻬﺎﯼ ﻓﯿﻠﻤﻬﺎﯼ ﺗﻠﻮﺯﯾﻮﻥ ﻣﺎ ﺗﻮﯼ ﺧﻮﺍﺏ ﻫﻢ ﺭﻭﺳﺮﯼ ﺳﺮﺷﺎﻥ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺣﺘﯽ ﺗﻮﯼ ﮐﺘﺎﺑﻬﺎﯼ ﻋﻠﻮﻣﻤﺎﻥ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺣﺠﺎﺏ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻣﺎ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺑﺎﺑﺎ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻋﺎ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻋﺎﺷﻖ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﺪﯾﻢ ﺭﻭﯾﺎ ﻣﯽ ﺑﺎﻓﺘﯿﻢ ﻣﻮﺑﺎﯾﻞ ﻧﺪﺍﺷﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱ ﺑﺪﻫﯿﻢ ﻣﺎ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺘﯿﻢ ﺑﺪﻧﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺟﻨﺴﯿﺘﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﻭ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﯽ ﺁﻣﻮﺧﺘﯿﻢ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﻧﺪﺍﺩ ﻭ ﺣﺎﻻ ﮔﯿﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﯾﻢ ﺑﯿﻦ ﺩﻭ ﻧﺴﻞ ﻧﺴﻠﯽ ﮐﻪ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺣﺎﻝ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﻮﯼ ﺷﻬﺮ ﻧﻮ ﻫﺎ ﻭ ﮐﺎﺑﺎﺭﻩ ﻫﺎﯼ ﻻﻟﻪ ﺯﺍﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﻧﺴﻠﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﺎ ﻓﺎﺭﺳﯽ ﻭﺍﻥ ﻭ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﻭ ﺍﯾﮑﺲ ﺑﺎﮐﺲ ﻭ ﻓﯿﺲ ﺑﻮﮎ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻣﺸﺎﻥ ﻣﺎﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺷﻨﺎﺳﻨﺪ ﻭ ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﻨﺪ !!

Sunday, August 19, 2012

کودکان گل فروش را می بینی !؟ مردان خانه به دوش دخترکان تن فروش مادران سیاه پوش کاسبان دین فروش محرابهای فرش پوش زبانهای عشق فروش انسانهای آدم فروش همه را می بینی …. ؟! می خواهم یک تکه آسمان کلنگی بخرم دیگر زمینت بوی زندگی نمی دهد … !!! تلخِ تلخِ تلخ ... سردِ سردِ سرد ... این گونه باید بود

Thursday, August 16, 2012

بچه گی من

امروز مثل آدم نشسته بودم و غرق خودم بودم .. رضا اومد تو از بلاگفا شاکی بود اینکه دوباره دارن بلوکش میکنن .. گفت نظرت درباره بلاگر چ هست منم که از قبل یدونه داشتم و مال قبل بود باز کردم و بهش نشون دادم ...دونه دونه مطالبش رو می خوندم ..عجب وبلاگی بود ..از هر چی بگی توش نوشته بودم ..فرزاد هم برام یه شاخه و یه جزئ جدا نشدنی شخصیت های وبلاگم بود ...حالا گنده شده و ما رو زیاد تحویل نمیگیره خلاصه زندگی میکردیم و کیف کیلو بایتی اکانت می خریدیم و حال میکردیم چه زود گذشت... بزرگتر شدیم و بزرگتز ولی همون کودک درونمون کودک موند چون ما ها با اون بیش تر کیف میکردیم ....

Thursday, June 14, 2012

impossible spy

جاسوس غیر ممکن الیاهو (الی) بن شائول کوهن (عبری: אֱלִיָּהוּ בֵּן שָׁאוּל כֹּהֵן‎‎، زادهٔ ۱۹۲۴—درگذشتهٔ ۱۹۶۵) یک جاسوس اسرائیلی بود. بیشتر معروفیت او به خاطر عملیاتش در سوریه است که او توانست با نفوذ در رژیم سوریه تا مشاور عالی وزیر دفاع نیز ترقی یابد. در نهایت هویت واقعی او آشکار شده و در سال ۱۹۶۵ اعدام شد. گفته می‌شود اطلاعات گردآوری شده توسط او نقش مهمی در پیروزی اسرائیل در جنگ شش‌روزه داشته‌است. الی کوهن در اسکندریه در یک خانواده ارتدوکس و صهیونیست در سال ۱۹۲۵ به دنیا آمد. پدر او از آلپو سوریه به مصر مهاجرت کرده بود. در سال ۱۹۴۷ و در زمان شدت گیری احساسات ضد یهودی در بین اعراب ترک تحصیل کرد و به تحصیل در خانه روی آورد. در زمان تشکیل اسرائیل، بیشتر خانواده‌های یهودی مصر را ترک کرده و به اسرائیل رفتند. با اینکه پدر و سه برادر او مصر را به قصد اسرائیل در سال ۱۹۴۹ ترک کردند، او در مصر ماند تا مدرک الکترونیک خود را تکمیل کرده و فعالیتهای یهودی و صهیونیستی خود را مدیریت کند. در سال ۱۹۵۱ و بعد از کودتای نظامی، نهضت ضد صهیونیستی شکل گرفت و کوهن به دلیل فعالیتهای صهیونیستی خود بازداشت شد. کوهن در بسیاری از عملیات دولت اسرائیل در مصر نقش داشت ولی مدرکی از فعالیتهای او توسط دولت مصر ارائه نشده‌است. بعد از درگیری سوئز، شدت درگیریها بین دولت مصر و یهودیان شدت پیدا کرد. در سال ۱۹۵۶ کوهن مجبور شد مصر را ترک کرده و به اسرائیل مهاجرت کند. در سال ۱۹۵۷ کوهن به استخدام اطلاعات ارتش اسرائیل در آمد. کاری که به او محول شده بود در نظر او خسته کننده بود و تصمیم گرفت به خدمت موساد در آید. ولی موساد او را رد کرد و او مجبور شد کار قبلی خود را ادامه دهد. در دو سال بعد از آن، او در یک دفتر بیمه مشغول به کار شده و با زنی عراقی یهودی ازدواج کرد. آنها سه فرزند داشته و در بت یم ساکن شدند. موساد تصمیم به استخدام کوهن گرفت وقتی که رئیس موساد ژنرال میر آمیت نام او را در بین افراد رد شده دید. ماموریت انتخاب شده برای او نفوذ به دولت سوریه بود. بعد از اینکه او دو هفته تحت نظر بود، او استخدام شده و تحت آموزش قرار گرفت. کوهن در دوره فشرده ۶ ماهه موساد شرکت کرد و گزارش آموزش او نشان داد که او مهارتهای لازم را برای عملیات واقعی دارد. در این زمانی یک هویت جعلی به عنوان یک بازرگان سوری که از آرژانتین به کشور خود باز می‌گردد برای او تهیه شد. برای واقعی جلوه دادن این داستان او به آرژانتین سفر کرد. در سوریه [ویرایش] در سال بعد او به دمشق رفت. در چند سال بعدی، او هویتی به نام کامل امین ثابت را داشت. کوهن موفق شد اعتماد افراد زیادی در ارتش و دولت سوریه را به دست آورد. در همین زمان او اطلاعات را به وسیله رادیو، نامه و گاها حضوری منتقل می‌کرد. مهمترین اطلاعات جمع شده توسط او وقتی بود که از بلندیهای جولان بازدید کرد و موفق شد اطلاعات نظامی سوریه در آن منطقه را به اسرائیل منتقل کند. کوهن وانمود کرد که برای کمک به سربازانی که زیر آفتاب کشیک می‌دادند قصد دارد درختانی را در بالای سر آنها بکارد. بعدا این درختها به عنوان هدف برای ارتش اسرائیل مورد استفاده قرار گرفت. کوهن بازدیدهای زیادی از قسمت جنوبی انجام داد و عکسها و نقاشیهای زیادی از این منطقه برای اسرائیل تهیه نمود. کوهن موفق شد دوستان بسیار زیادی در بین افراد عالی رتبه ارتش سوریه به دست آورد. بعضی گزارشها معتقد هستند که او دوستی زیادی با امین الحافظ داشت. ولیکن حافظ این دوستی را تکذیب می‌کند. بعد از این حافظ رئیس جمهور شد، کوهن حتی برای پست وزیر دفاع در نظر گرفته شده بود. کوهن همچنین موفق شد از برنامه مخفی ارتش سوریه برای ایجاد چندین لایه پشت سر هم پدافند پرده بردارد. ارتش اسرائیل تنها انتظار یک لایه دفاعی را داشت و اطلاعات کوهن برای آن بسیار ارزشمند بود. در سال ۱۹۶۴، کوهن به طور مخفیانه به اسرائیل بازگشت تا بتواند در زمان زایمان همسرش در کنار او باشد. محاکمه و اعدام
در ژانویه ۱۹۶۵، دولت سوریه تلاشهای خود را برای دستگیری جاسوس رده بالا بیشتر کرد. با کمک نیروهای شوروی سابق و با کمک تجهیزات آنان خطوط رادیویی زیر نظر گرفته شد. این تجهیزات موفق به ردیابی کوهن در هنگام انتقال اطلاعات به اسرائیل شد. بعد از محاکمه نظامی، او به جرم جاسوسی مجرم شناخته شد و به اعدام محکوم گردید. کوهن در بازجوییها هیچگونه از اطلاعات سری اسرائیل را فاش نکرد. دولت اسرائیل یک برنامه جهانی برای حمایت از او راه‌اندازی کرد تا جلوی اعدام او را بگیرد. اسرائیلیها چندین بار از دولت سوریه درخواست کردند که او را اعدام نکند و حتی از شوروی درخواست وساطت کردند. با اینکه خیلی از شخصیتهای بین المللی از جمله پاپ پل ششم و دولتهای فرانسه، بلژیک و کانادا از دولت سوریه درخواست کردند حکم اعدام را لغو کند او در ماه می ۱۹۶۵ در ملا عام اعدام گردید.[۱] بر اساس نظر برادر او موریس کوهن که او هم یک جاسوس موساد است، در زمان اعدام الی کوهن نفر سوم برای جایگزینی نخست وزیر سوریه بود. درخواستهای خانواده کوهن برای بازگرداندن جسد او به اسرائیل چندین بار رد شده‌است. در سال ۲۰۰۷ دولت ترکیه اعلام کرد آمادگی وساطت بین سوریه و اسرائیل در این زمینه را دارد. در سال ۲۰۰۸ یکی از مقامات دولت حافظ اسد اعلام کرد که بقایای او در محل نامعلومی دفن است تا از بازگرداندن جسد او به اسرائیل جلوگیری شود.
impossible spy This article is about the Israeli spy. For other people with the same name, see Eli Cohen (disambiguation). Eliahu ben Shaoul Cohen Born Eliahu ben Shaoul Cohen 16 December 1924 Alexandria, Kingdom of Egypt Died 18 May 1965 (aged 40) Damascus, Syria Nationality Israeli Spouse Nadia Children Sophie, Irit, Shai Eliahu (Eli) ben Shaoul Cohen (Hebrew: אֱלִיָּהוּ בֵּן שָׁאוּל כֹּהֵן‎‎, 16 December 1924 – 18 May 1965) was an Israeli spy. He is best known for his work in Syria, where he developed close relationships with the political and military hierarchy and became the Chief Adviser to the Minister of Defense. He was eventually exposed and executed in Syria in 1965. The intelligence he gathered is claimed to have been an important factor in Israel's success in the Six Day War.[1] In 2005, he was voted the 26th-greatest Israeli of all time, in a poll by the Israeli news website Ynet to determine whom the general public considered the 200 Greatest Israelis. Cohen was born in Alexandria to a devout Orthodox Jewish and Zionist family in 1924. His father had moved there from Aleppo in 1914. In January 1947, he chose to enlist in the Egyptian Army as an alternative to paying the prescribed sum all young Jews were supposed to pay, but was declared ineligible on grounds of questionable loyalty. Later that year, he left university and began studying at home after facing harassment by the Muslim Brotherhood. In the years following the creation of Israel, many Jewish families left Egypt. Though his parents and three brothers left for Israel in 1949, Cohen remained to finish a degree in electronics and to coordinate Jewish and Zionist activities. In 1951, following a military coup, an anti-Zionist campaign was initiated, and Cohen was arrested and interrogated over his Zionist activities.[3] Cohen took part in various Israeli covert operations in the country during the 1950s, though the Egyptian government could never verify and provide proof of his involvement in Operation Goshen, an Israeli operation to smuggle Egyptian Jews out of the country and resettle them in Israel due to increasing antisemitism there.[citation needed] Following the Suez Crisis, the Egyptian government stepped up persecution of Jews and expelled many of them. In December 1956, Cohen was forced to leave the country. With the assistance of the Jewish Agency, he emigrated to Israel, arriving in the Israeli port of Haifa in a vessel travelling from Naples, Italy. In 1957, Cohen was recruited by Israeli military intelligence. His work as a counterintelligence analyst bored him, and he attempted to join the Mossad. Cohen was offended when Mossad rejected him, and resigned from military counterintelligence. For the next two years, he worked as a filing clerk in a Tel Aviv insurance office, and married Nadia Majald, an Iraqi-Jewish immigrant, in 1959. They had three children, and the family eventually settled in Bat Yam. The Mossad recruited Cohen after Director-General Meir Amit, looking for a special agent to infiltrate the Syrian government, came across his name while looking through the agency's files of rejected candidates, after none of the current candidates seemed suitable for the job. For two weeks he was put under surveillance, and was judged suitable for recruitment and training. Cohen then underwent an intensive, six-month course at the Mossad training school, and his graduate report stated that he had all the qualities needed to become a katsa, or field agent.[4][5] He was then given a false identity as a Syrian businessman who was returning to the country after living in Argentina. To establish his cover, Cohen moved to Argentina in 1961. [edit]Syria Cohen moved to Damascus in 1962[8][9] and eventually gained the confidence of many Syrian military and government officials under the alias Kamel Amin Thaabet كامل أمين ثابت. Cohen sent intelligence to Israel by radio, secret letters, and occasionally in person. His most famous achievement was when he toured the Golan Heights, and collected intelligence on the Syrian fortifications there. Feigning sympathy for the soldiers exposed to the sun, Cohen had trees planted at every position. The trees were used as targeting markers by the Israeli military during the Six-Day War. Cohen made repeated visits to the southern frontier zone, providing photographs and sketches of Syrian positions.[10] Cohen made many friends with high-ranking Syrian generals while undercover. Some sources even say that he had established a good friendship with Amin al-Hafiz. Hafiz said that this was not true in a 2001 interview in which he said that such a friendship would be impossible given the fact that he had been in Moscow until 1962.[11] After Hafiz became Prime Minister, Cohen may even have been considered for the position of Syrian Deputy Minister of Defense,[12] though Hafiz's secretary has denied that this was the case.[13] Cohen learned of an important secret plan by Syria to create three successive lines of bunkers and mortars; the Israel Defense Forces would otherwise have expected to encounter only a single line.[5][14][15] In 1964, Cohen secretly returned to his home in Bat Yam for the birth of his third child. He assured his wife that there would only be one more trip before he returned permanently. Eli Cohen, publicly hanged by Syria on 18 May 1965 In January 1965, Syrian efforts to find a high-level mole were stepped up. Using Soviet-made tracking equipment and assisted by hired Soviet experts, a period of radio silence was observed, and it was hoped that any illegal transmissions could be identified. After large amounts of radio interference were detected and traced to their source, Cohen was caught in the act of transmitting to Israel and arrested in a pre-dawn raid on 24 January. After a trial before a military tribunal, he was found guilty of espionage and sentenced to death, without the possibility of an appeal. Cohen was repeatedly interrogated and tortured, but never broke from the torture.[3][4] Israel staged an international campaign for clemency, hoping to persuade the Syrians not to execute him. Hoping to put international pressure on Syria to spare Cohen's life, the Israelis approached many governments to press for clemency, and even appealed to the Soviet Union to intercede.[4] Despite many international appeals, including from Pope Paul VI and the governments of France, Belgium and Canada, to persuade the Syrian government to commute the death sentence,[16] he was publicly hanged by Syria on 18 May 1965. According to his brother and fellow Mossad agent Maurice Cohen, Eli Cohen was third in line to succeed as president of Syria at the time he was discovered. Memorial stone reading Eliahu (Eli) Cohen in the "Garden of the Missing Soldiers" on Mount Herzl in Jerusalem. Requests by Cohen's family for his remains to be returned to Israel have been denied by the Syrian government (as of May 2006). In February 2007 a Turkish official confirmed that his government was ready to act as a mediator for the return of Cohen's remains to his family from Syria.[18] In August 2008 Monthir Maosily, the former bureau chief of the late Syrian leader Hafez al-Assad, said that Eli Cohen's burial site is unknown, claiming that the Syrians buried the executed Israeli spy three times, to stop the remains from being brought back to Israel via a special operation.[19] Cohen's brothers, Abraham and Maurice, originally led the campaign to return his remains. Maurice died in 2006. Eli's widow, Nadia, has since led the campaign.[5][8] The film The Impossible Spy is a depiction of his life.[20] He is featured at the International Spy Museum in Washington, D.C.[citation needed] A memorial stone has been erected to Cohen in the Garden of the Missing Soldiers in Mount Herzl in Jerusalem.

Thursday, May 17, 2012

علم بهتر است يا ثروت

من به مدرسه ميرفتم تا در س بخوانم ... تو به مدرسه ميرفتي به تو گفته بودند بايد دکتر شوي ... او هم به مدرسه ميرفت اما نمي دانست چرا ؟! من پول تو جيبي ام را هفتگي از پدرم ميگرفتم ... تو پول تو جيبي نمي گرفتي هميشه پول در خانه ي شما دم دست بود ... او هر روز بعد از مدزسه کنار خيابان آدامس ميفروخت ! معلم گفته بود انشا بنويسيد و موضوع اين بود : علم بهتر است يا ثروت ؟! من نوشته بودم علم بهتر است مادرم مي گفت با علم مي توان به ثروت رسيد تو نوشته بودي علم بهتر است شايد پدرت گفته بود تو از ثروت بي نيازي او اما انشا ننوشته بود برگه ي او سفيد بود خودکارش روز قبل تمام شده بود ... معلم آن روز او را تنبيه کرد بقيه بچه ها به او خنديدند آن روز او براي تمام نداشته هايش گريه کرد هيچ کس نفهميد که او چقدر احساس حقارت کرد خوب معلم نمي دانست او پول خريد يک خودکار را نداشته شايد معلم هم نمي دانست ثروت وعلم گاهي به هم گره مي خورند گاهي نمي شود بي ثروت از علم چيزي نوشت ... من در خانه اي بزرگ مي شدم که بهار توي حياطش بوي پيچ امين الدوله مي آمد تو در خانه اي بزرگ مي شدي که شب ها در آن بوي دسته گل هايي مي پيچيد که پدرت براي مادرت مي خريد ... او اما در خانه اي بزرگ مي شد که در و ديوارش بوي سيگار و ترياکي را مي داد که پدرش مي کشيد سال هاي آخر دبيرستان بود بايد آماده مي شديم براي ساختن آينده من بايد بيشتر درس مي خواندم دنبال کلاس هاي تقويتي بودم ... تو تحصيل در دانشگا هاي خارج از کشور برايت آينده ي بهتري را رقم مي زد ... او اما نه انگيزه داشت نه پول درس را رها کرد دنبال کار مي گشت ... روزنا مه چاپ شده بود هر کس دنبال چيزي در روزنامه مي گشت من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه ي قبولي هاي کنکور جستجو کنم ... تو رفتي روزنامه بخري تا دنبال آگهي اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردي ... او اما نامش در روزنامه بود روز قبل در يک نزاع خياباني کسي را کشته بود !!! من آن روز خوشحال تر از آن بودم که بخواهم به اين فکر کنم که کسي ، کسي را کشته است تو آن روز هم مثل هميشه بعد از ديدن عکس هاي روزنامه آن را به به کناري انداختي او اما آنجا بود در بين صفحات روزنامه : براي اولين بار بود در زندگي اش که اين همه به او توجه شده بود !!!! چند سال گذشت وقت گرفتن نتايج بود من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهي ام بودم تو مي خواستي با مدرک پزشکي ات برگردي همان آرزوي ديرينه ي پدرت او اما هر روز منتظر شنيدن صدور حکم اعدامش بود وقت قضاوت بود ، جامعه ي ما هميشه قضاوت مي کند من خوشحال بودم که که مرا تحسين مي کنند تو به خود مي باليدي که جامعه ات به تو افتخار مي کند او شرمسار بود که سرزنش و نفرينش مي کنند زندگي ادامه دارد ، هيچ وقت پايان نمي گيرد من موفقم : من ميگويم نتيجه ي تلاش خودم است!!! تو خيلي موفقي : تو ميگويي نتيجه ي پشت کار خودت است!!! او اما زير مشتي خاک است : مردم گفتند مقصر خودش است !!!! من , تو , او هيچگاه در کنار هم نبوديم هيچگاه يکديگر را نشناختيم اما من و تو اگر به جاي او بوديم آخر داستان چگونه بود...؟!!

Monday, December 19, 2011


آرمانهای سوسیالیسم تنها در یک جامعه غیر سوسیالیستی شانس محقق شدن داره

Wednesday, October 19, 2011

هیتلر و تاریخ دقیق مرگش



۶۶ سال پس از پایان جنگ جهانی دوم، در حالی که درهمه روایات تاریخی گفته شده است که آدولف هیتلر در روزهای پایانی جنگ خودکشی کرد، کتاب جدیدی که قرار است این روز‌ها در بریتانیا منتشر شود مدعی است هیتلر خودکشی نکرده، بلکه از آلمان گریخته و تا ۱۷ سال بعد نیز زنده بوده است، تا این که در سال ۱۹۶۲ در آرژانتین مرده است.

نویسندگان این کتاب جدید مدعی هستند که «اسناد و مدارک مستند و متقن بسیاری برای این فرضیه در دست دارند».به گفته این نویسندگان بریتانیایی، آدولف هیتلر برخلاف همه روایات تاریخی که تاکنون در مورد خودکشی او همراه با معشوقه آلمانی‌اش اوا براون مطرح بود، به اتفاق او از آلمان خارج شده و خانم براون نیز تا دم مرگِ هیتلر در سال ۱۹۶۲، در کنارش در آرژانتین زندگی کرده است.آن طور که در این کتاب با عنوان «گرگ خاکستری: فرار آدولف هیتلر» آمده است، هیتلر با اوا براون صاحب دخترانی شده و همراه با آن‌ها در آرژانتین زندگی کرده است.اگر این فرضیه درست باشد، هیتلر که‌ زاده سال ۱۸۸۹ بود، در ۷۳ سالگی مرده است و نه در ۵۵ سالگی.جرارد ویلیامز، یکی از نویسندگان این کتاب، روز یک‌شنبه در مصاحبه با شبکه تلویزیونی بریتانیایی اسکای گفت که او و سایمون دانستان، نویسنده و پژوهشگر انگلیسی، در نتیجه مطالعات و پژوهش‌های طولانی و کاملاً موشکافانه این کتاب را نوشته‌اند.این محققان مدعی هستند که هیتلر در‌‌ همان نیمه بهار ۱۹۴۵ موفق به گریز از آلمان شد و با هواپیما از کشوری که دوازده سال حاکم بلامنازع آن بود ولی آن را به ویرانه‌ای عظیم مبدل کرده بود، خارج شد.جرارد ویلیامز به شبکه اسکای گفت: «ما درصدد دوباره‌نویسی تاریخ نبوده‌ایم، ولی وجود اسناد و مدارکی از موفق شدن هیتلر به فرار از آلمان چنان قانع‌کننده است که نمی‌توان به آن‌ها بی‌اعتنایی کرد.»به گفته آقای ویلیامز، درهمین حال، اسناد و شواهد قطعی نیز در مورد خودکشی و مرگ هیتلر در آلمان هرگز وجود نداشته است.این محقق به شهادت‌های افرادی نیز استناد می‌کند که زندگی هیتلر و راز بقای او را در آرژانتین تحت نظر داشته‌اند و شواهد این افراد را «قانع‌کننده» توصیف می‌کند.ویلیامز و دانستان می‌گویند که اسنادی از سوی دولت‌های جهان که پس از دهه‌ها در دسترس همگانی قرار گرفت، تأییدکننده نظریه آن‌ها در مورد سرنوشت هیتلر است.ویلیامز و دانستان در کتاب خود سرویس‌های اطلاعاتی و امنیتی آمریکا را نیز متهم می‌کنند که نه تنها از فرار هیتلر آگاهی داشته‌اند، بلکه به این امر کمک کرده‌اند.به نوشته این دو نویسنده، آمریکا در برابر دادن امکان فرار به هیتلر، از دسترسی به تکنولوژی نازی‌ها برخوردار شده است.ویلیامز در مصاحبه یک‌شنبه با شبکه اسکای همچنین گفت: «استالین، آیزنهاور و هوور واقف بودند که هیتلر در سنگر زیرزمینی خود نمرده، ولی سخت است که توضیح داد چرا هر سهٔ آن‌ها از این واقعیت غافل شدند و در طول دهه‌ها نیز به این واقعیت توجه لازم نشده است.»تا پیش از این، موّرخان جنگ جهانی دوم همواره معتقد بودند که در پی ورود نیروهای ارتش سرخ به پناهگاه زیرزمینی هیتلر در سی‌ام آوریل ۱۹۴۵، او همراه با معشوقه‌اش خودکشی کرده است.به گفته این گروه از تاریخ‌نگاران، جسد هیتلر و اوا براون پس از «خودکشی ادعایی آن‌ها» در همان پناهگاه سوزانده شده و بقایای آنها در قبرهایی بی‌نام و نشان دفن شده است.در این میان، در حالی که روس‌ها همواره مدعی بوده‌اند که بخشی از جمجمه باقی‌مانده از هیتلر در اختیار روسیه است، نویسندگان کتاب «گرگ خاکستری: فرار آدولف هیتلر» مدعی هستند که این بخش از جمجمه در روسیه متعلق به هیتلر نیست، بلکه بخشی از جمجمه یک زن جوان است.این ادعای ویلیامز و جرارد در باره جمجمه منسوب به هیتلر، تکرار‌‌ همان فرضیه‌ای است که دو سال پیش در نشریه بریتانیایی آبزرور منتشر شد.واقعیت هر چه که باشد، قرار است مدتی دیگر و تقریباً همزمان با انتشار کتاب «گرگ خاکستری- فرار آدولف هیتلر»، فیلم سینمایی تازه‌ای نیز به روی پرده سینماها برود که ظاهراً به فرار ادعایی هیتلر از آلمان به آرژانتین اختصاص دارد. نام این فیلم نیز‌‌ همان نامی است که برای این کتاب نوشته ویلیامز و دانستان انتخاب شده است.گفتنی است که به تازگی انتشار کتاب‌هایی درباره گریز شمار زیادی از سران آلمان نازی به آرژانتین در پایان جنگ جهانی دوم به قلم نویسندگان مشهور رواج یافته است.حدود دو ماه پیش هم کتاب دیگری درباره نقش اوا پرون، بانوی محبوب آرژانتینی، در پناه دادن به سران آلمان نازی در خاک آرژانتین انتشار یافت. شواهدی که در این کتاب ارائه شد، به گستردگی در کشور آرژانتین مورد بحث قرار گرفته و چهره‌ای نامطلوب از زنی که دهه‌ها محبوب قلوب آرژانتینی‌ها و صد‌ها میلیون انسان در آمریکای لاتین و سراسر جهان بود، به تصویر کشیده است.یکی از مشهور‌ترین اعضای نازی که موفق به گریز از آلمان شد و سال‌ها در آرژانتین با هویت جعلی زندگی آسوده‌ای داشت، آدولف آیشمن بود که سرانجام موساد اسرائیل توانست ردّ پای او را بیابد، او را برباید و برای محاکمه به اسرائیل انتقال دهد، جایی که سرانجام او به اعدام محکوم شد و نخستین و آخرین فردی بود که تاکنون در اسرائیل اعدام شده است.

شاید وقتی دیگر

تابلوی فریاد اثر ادوارد مونش

روزها به دلایل فراوان به این نتیجه رسیدم که بیشترین چیزی که ما باید براش تلاش کنیم فراموش کردن اینه که توی چه جهنمی داریم زندگی می کنیم
جهنمی که از وقتی خودت رو میشناسی از هر چیزی که حقت هست محرومی
اگه هم جایی بخوای این محرومیت رو جبران کنی با هزار جور سختی باید روبه راه بشی !
که همون رو هم کوفتت می کنه !
تو هر سنی هستی خودت رو با کسی همسن خودت که توی یه کشور آزاد داره زندگی می کنه مقایسه کن تا بفهمی توی چه جهنمی هستیم !
جهنمی که برای بودن کنار کسی که دوستش داری هم باید از همه چیز و همه کس فرار کنی....خانواده ، فرهنگ ،حکومت ، حراست چه برسه به نیازهای دیگه مثل آزادی و رفاه و .....
آره رفیق .....اینجا همون جهنمی هست که خدا وعده داده بود اما فقط نگفته بود هر روز سه باز از کوچه و خیابونش صدای اذان میاد .....

Thursday, September 29, 2011

به ياد نهال که عاشقانه وفادار معشوق بود




امروز پنجشنبه است: دختری که عاشق بود اما عاشقانه هایش هیچ سهمی در رسانه های رسمیِ کشورش نیافت، به صورتِ رسمی خودکشی کرد. این رسمِ روزهای آلوده ای است که به آن گرفتاریم.
امروز پنجشنبه است. دختری به نام نهال سحابی عاشق پسری به نامِ بهنام گنجی بود. بهنام گنجی دوست کوهیار گودرزی یک از معترضان و فعالان حقوق بشر بود که با او دستگیر و سپس آزاد می شود. خبر دستگیری بهنام را هیچ کسی رسانه ای نکرد همه سکوت کردند و بهنام هم پس از آزادی خودکشی کرد. حالا نهال نیمه ی عاشقش خودکشی کرد.
نهال تا وقتی بود و در فشار هم بود، دغدغه هایش سهمی در رسانه ها و خبرهای روزنامه های رسمیِ کشورم نمی یافت. چون نامزد نبود، رسمی نبود. نهال دختری بود مثل بسیاری از دختران دیگرِ ایران اما این «لبخند» ها سهمی در رسانه ها نمی یابند تا به ماتم ننشینند…حالا آرام بخواب که خبر خودکشی ات رسمیت یافت و در رسانه ها شاید سهمی چشمگیر تر بیابی…..
کم نیستند کسانی که از واژه ی «دوست دختر» چندش شان می شود. صبح چند جایی دیدم که نوشته بودند دوست دختر بهنام گنجی هم پس از بهنام خودکشی کرد….اما حالا کم کم خبر رسمی تر می شود و آرام آرام این واژه ی ناجورِ و نچسبِ « دوست دختر» را از قامتِ بی جانت حذف می کنیم دخترِِ ایرانی تا مبادا مرگ ات آبرو از ماندگان ببرد…. آرام بخواب دختر زیبا ما حواس مان هست، این ماییم که تشخیص می دهیم مصلحت چیست …امروز پنجشنبه است….و این نوشته ی نهال است در وبلاگش پیش از خودکشی که بوی بهنام و یک پنجشنبه ی موهوم را می دهد:
دیر از گوش های غلیظم چکیدی.کمای من به مرگ گرمی رفته اسب
به رابعه
به نشاط
به ستاره به فاضل به علیرضا به مادر به پدر به…
به این یه ذره من ِ از بهنام ماندهبه پنجشنبه هایمان…
پله ها … نت های ریزشان . پیش در آمد سمفونی آنان که نواخته میشوند تا مرگ.دست تو. بر کمر سالن سی متری. که دور سر من می چرخاند،
وقتی حلقه دست ساز ت را به نشان دائمی یک درد در ترقوه ام می کنی.
گردنی تا دیوارهایی افراشته. هرچه سردتر.گونه های من.در رد فراموشی….
گرم ترپای چپ را از توی آینه ها قد بکشان تا این کج هایی که راست نمیشوند از کمر.
پا ها را که بکوبیم پنجشنبه ها، بم ترمی شوند.گوشهایم .گوشه هایم پیش بینی محتضرانه های تو را نمیکرد. نهال، چه تکثیر بی رحمانه ای شد
به دعوتی غریب الواقعه اجرا های آخر.
برای آن که زودتر.
نابهنگام تر.ترک کرد…تو را!
توآخر تر نمی شود.
پس…پنجشنبه ست !پنجشنبه ها را…ب
یا بهنام
بیا برقصیمشان
بخوانید وبلاگ نهال را که تنها و در سکوت سوگوار عشقش بود:
http://nahal53.blogfa.com/
منبع اصلی خبر کمیته گزارشگران حقوق بشر است که می گوید:
مرگ بهنام گنجی و نهال سحابی در حالی اتفاق می‌افتد که هنوز از آنچه در زندان اتفاق افتاده است، اطلاعی در دست نیست.

Wednesday, September 28, 2011

او هم غنیمت جنگی بود معترض بود در خیابانها فریاد زده بود آزادی می خواست پس کافر بود غنیمت بود
صدای جیغ های و ناله های دردناکش در سیاهی خوف آلود سلول میپیچید و نعره های درد آلودش فضای شب را می انباشت. نا امیدانه دست و پا میزد و کمک می خواست. خدایی را که هر روز از نه سالگی مجبور به خم و راست شدن در برابرش کرده بودند را صدا میزد. کمک میخواست. یاد لبهای داغمه بسته ی کوچکش افتاد که به خاطر روزه از زور تشنگی ترک خورده بودند. زیان در دهانش خشکیده بود. همش نه سالش بود
بی اختیار لبخندی تلخ بر لبان بهم فشرده از دردرش نشست. سیلی سخت بازجو گونه هایش را سوزاند. طعم شور خون را در دهانش حس کرد. با خود اندیشید عصمتم که حراج شد. چیزی برای از دست دادن ندارم. خون دهانش را به صورت بازجو تف کرد. بازجو لحظه ای شوک شد و متوقف. نفس های تند بازجو آزارش میداد. چشمانش پر از اشک بود. از ته دل فریاد میزد: خدا
.
سیلی دیگر

بازجو وحشت زده نگاهش میکرد. کارش به پایان رسیده بود. وظیفه ی الهیش را انجام داده بود چنان که الله در سوره ی احزاب آیه ی
۵۰ فرموده بود:
یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَحْلَلْنَا لَکَ أَزْوَاجَکَ اللَّاتِی آتَیْتَ أُجُورَهُنَّ وَمَا مَلَکَتْ یَمِینُکَ مِمَّا أَفَاء اللَّهُ عَلَیْکَ وَبَنَاتِ عَمِّکَ وَبَنَاتِ عَمَّاتِکَ وَبَنَاتِ خَالِکَ وَبَنَاتِ خَالَاتِکَ اللَّاتِی هَاجَرْنَ مَعَکَ وَامْرَأَةً مُّؤْمِنَةً إِن وَهَبَتْ نَفْسَهَا لِلنَّبِیِّ إِنْ أَرَادَ النَّبِیُّ أَن یَسْتَنکِحَهَا خَالِصَةً لَّکَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِینَ قَدْ عَلِمْنَا مَا فَرَضْنَا عَلَیْهِمْ فِی أَزْوَاجِهِمْ وَمَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُمْ لِکَیْلَا یَکُونَ عَلَیْکَ حَرَجٌ وَکَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِیمًا
”احزاب/ ۵۰
ای پیامبر! ما براى تو آن همسرانى را که مهرشان را دادهاى حلال کردیم و کسانی(زنان و دختران کافری) را که الله از غنیمت جنگى در اختیار تو قرار داده و دختران عمویت و دختران عمههایت و دختران دایى تو و دختران خالههایت که با تو مهاجرت کردهاند و زن مؤمنى که خود را به پیامبر ببخشد در صورتى که پیامبر بخواهد او را به زنى گیرد [این ازدواج از روى بخشش] ویژه توست نه دیگر مؤمنان؛ ما نیک مىدانیم که در مورد زنانشان و زنان و دخترانی کافری که در جنگ بدست می آورند چه بر آنان مقرر کردهایم تا براى تو مشکلى پیش نیاید و الله همواره آمرزنده مهربان است.
إِلَّا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ (مومنون/
۶ )
مگر با زنان خویش و یا (زنان و دخترانی که در جنگ) کنیزانی که صاحب آنها شده اند و (در صورت تجاوز به آنها) سرزنشی متوجه آنها نیست.
او هم غنیمت جنگی بود
معترض بود در خیابانها فریاد زده بود آزادی می خواست پس کافر بود غنیمت بود

Monday, September 19, 2011

secret love ...عشق ممنوعه سیمین بهبهانی

يا رب مرا ياري بده ، تا سخت آزارش کنم
هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم
از بوسه هاي آتشين ، وز خنده هاي دلنشين
صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم
در پيش چشمش ساغري ، گيرم ز دست دلبري
از رشک آزارش دهم ، وز غصه بيمارش کنم
بندي به پايش افکنم ، گويم خداوندش منم
چون بنده در سوداي زر ، کالاي بازارش کنم
گويد ميفزا قهر خود ، گويم بخواهم مهر خود
گويد که کمتر کن جفا ، گويم که بسيارش کنم
هر شامگه در خانه اي ، چابکتر از پروانه اي
رقصم بر بيگانه اي ، وز خويش بيزارش کنم
چون بينم آن شيداي من ، فارغ شد از احوال من
منزل کنم در کوي او ، باشد که ديدارش کنم



جواب ابراهيم صهبا به سيمين بهبهاني :

يارت شوم ، يارت شوم ، هر چند آزارم کني
نازت کشم ، نازت کشم ، گر در جهان خوارم کني
بر من پسندي گر منم ، دل را نسازم غرق غم
باشد شفا بخش دلم ، کز عشق بيمارم کني
گر رانيم از کوي خود ، ور باز خواني سوي خود
با قهر و مهرت خوشدلم کز عشق بيمارم کني
من طاير پر بسته ام ، در کنج غم بنشسته ام
من گر قفس بشکسته ام ، تا خود گرفتارم کني
من عاشق دلداده ام ، بهر بلا آماده ام
يار من دلداده شو ، تا با بلا يارم کني
ما را چو کردي امتحان ، ناچار گردي مهربان
رحم آخر اي آرام جان ، بر اين دل زارم کني
گر حال دشنامم دهي ، روز دگر جانم دهي
کامم دهي ، کامم دهي ، الطاف بسيارم کني


جواب سيمين بهبهاني به ابراهيم صهبا :

گفتي شفا بخشم تو را ، وز عشق بيمارت کنم
يعني به خود دشمن شوم ، با خويشتن يارت کنم؟
گفتي که دلدارت شوم ، شمع شب تارت شوم
خوابي مبارک ديده اي ، ترسم که بيدارت کنم

جواب ابراهيم صهبا به سيمين بهبهاني:
ديگر اگر عريان شوي ، چون شاخه اي لرزان شوي
در اشکها غلتان شوي ، ديگر نمي خواهم تو را
گر باز هم يارم شوي ، شمع شب تارم شوي
شادان ز ديدارم شوي ، ديگر نمي خواهم تو را
گر محرم رازم شوي ، بشکسته چون سازم شوي
تنها گل نازم شوي ، ديگر نمي خواهم تو را
گر باز گردي از خطا ، دنبالم آيي هر کجا
اي سنگدل ، اي بي وفا ، ديگر نمي خواهم تو را


جواب رند تبريزي به سيمين بهبهاني و ابراهيم صهبا :
صهباي من زيباي من ، سيمين تو را دلدار نيست
وز شعر او غمگين مشو ، کو در جهان بيدار نيست
گر عاشق و دلداده اي ، فارغ شو از عشقي چنين
کان يار شهر آشوب تو ، در عالم هشيار نيست
صهباي من غمگين مشو ، عشق از سر خود وارهان
کاندر سراي بي کسان ، سيمين تو را غمخوار نيست
سيمين تو را گويم سخن ، کاتش به دلها مي زني
دل را شکستن راحت و زيبنده ي اشعار نيست
با عشوه گرداني سخن ، هم فتنه در عالم کني
بي پرده مي گويم تو را ، اين خود مگر آزار نيست؟
دشمن به جان خود شدي ، کز عشق او لرزان شدي
زيرا که عشقي اينچنين ، سوداي هر بازار نيست
صهبا بيا ميخانه ام ، گر راند از کوي وصال
چون رند تبريزي دلش ، بيگانه ي خمار نيست

Wednesday, July 20, 2011

پگاه آهنگرانی را آزاد کنید


دختری با کفش های کتانی و رویاهای بارانی

Saturday, July 16, 2011

Wednesday, July 13, 2011

شطرنج سیاسی ایران در سی و دو سال گذشته

8 سال نخست وزیری موسوی +8 سال ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی + 8 سال ریاست جمهوری خاتمی = سران فتنه
6 سال ریاست جمهوری احمدی نژاد = جریان انحرافی
بازرگان + بنی صدر(حدود2سال جمعا ) = عوامل غربی و استکبار و صهیونیست و سیا و ... ( خیلی بد )
24 سال سران فتنه + 6 سال جریان انحرافی + 2 سال خیلی بد = 32 سال ( کل نظام اسلامی )

حالا چند سئوال بی جواب
1- دوران طلائی حضرت امام کی بوده است ؟
2- سران, دلسوزان و مسئولان جمهوری اسلامی کی حکومت کرده اند ؟
3- این چه جور مملکتی است ؟ چطوری اداره میشه ؟

یک پیشنهاد به جمهوری اسلامی : اسم واحد پول جدیدتان را بگذارید پـــهــن !


این روزها در محافل اقتصادی جمهوری اسلامی این بحثها مطرح میشود که واحد پول جدیدشان را چه بگذارند و تاکنون اسمهایی هم مثل دینار و درهم و امامی و ولایی و ریال و تومان پیشنهاد شده است که بنظر من هیچ کدام از این اسامی برای واحد پول نظام مقدس جمهوری اسلامی در خور شاءن نمیباشد و من به این کارشناسان محترم اقتصادی پیشنهاد میکنم واحد پول جدیدشان را بگذارند پهن ( به کسره پ و ه و سکون نون ) . که این پهن به 100 واحد کوچکتر به نام پشگل ( به کسره پ و گ و سکون ش و ل ) تقسیم میشود . ( که هر صد پشگل میشود یک پهن )
این نامها ( پهن و پشگل ) مزایای بسیاری برای اقتصاد جمهوری اسلامی در بر دارد از جمله :
1- مردم دیگر دائما درخواست افزایش حقوق نمیکنند چرا که هیچ کس دوست ندارد پهن و پشگل بیشتری نصیبش شود !
2- مردم دیگر تورم قیمتها را احساس نخواهند کرد چون مثلا 10 پهن میدهند و یک کیلو گوشت قرمز میخرند یا 30 پشگل میدهند و یک نان بربری میخرند و این گونه معامله برای مردم خیلی لذت بخش و غرور آفرین خواهد بود . ( چون کالای با ارزش را به بهای ناچیز خریده اند ! )
3- تورم کنترل میشود چون فروشندگان کالا و خدمات میدانند با افزایش قیمتها ، پهن و پشگل بیشتری نصیبشان خواهد شد که یقینا این عمل مورد خوشایند ایشان نخواهد بود برای همین سعی در تثبیت و کاهش قیمتها مینمایند .
4- هر یک دلار آمریکا برابر با یک پهن ( یا 100 پشگل جمهوری اسلامی ) میشود که این میتواند باعث تحقیراستکبار جهانی و افزایش غرور امت حزب الله بشود .
5- با این تغییر نام ( به پهن و پشگل ) واردات کالا دیگر بصرفه نخواهد بود و بر عکس صادرات کالا و خدمات افزایش خواهد یافت . چون کالا و خدمات به بهای کمتری تولید میشود در نتیجه تقاضای بین المللی برای خرید آن افزایش می یابد که این رویداد منجر به مثبت شدن تراز بازرگانی جمهوری اسلامی میگردد .
6- و سایر مزایای دیگر
پس می بینید که این نامگذاری کاملا علمی و کارشناسی شده میباشد بنابراین به متصدیان اقتصادی جمهوری اسلامی پیشنهاد میشود که در اسرع وقت این نامها را بر روی واحد پول جدیدشان بگذارند تا امت حزب الله هر چه زودتر از مزایای گفته شده بهرمند شوند

Thursday, July 7, 2011

نامه خاتمی به سپاه

جناب آقای محمد علی(عزيز) جعفری
با سلام
نمی دانم جنابعالی را باید با چه سمتی خطاب کنم. فرمانده سپاه پاسداران؟ مسئول سازندگی کشور؟ مسئول فرهنگ و اخلاق جامعه؟ رئیس دولت یا رئيس حکومت نظامی؟

Monday, July 4, 2011

برخی سوالات کمی خطرناک‌اند مثلا فاصله میان مقام و منزلت حوریان بهشتی با روسپی‌ها از زمین تاآسمان است اما واقعا در عمل میان کار یان دو چه فرقی است. یکی در استخدام خدا است و دیگری در استخدام بنده خدا!