Monday, December 19, 2011
Wednesday, October 19, 2011
هیتلر و تاریخ دقیق مرگش
۶۶ سال پس از پایان جنگ جهانی دوم، در حالی که درهمه روایات تاریخی گفته شده است که آدولف هیتلر در روزهای پایانی جنگ خودکشی کرد، کتاب جدیدی که قرار است این روزها در بریتانیا منتشر شود مدعی است هیتلر خودکشی نکرده، بلکه از آلمان گریخته و تا ۱۷ سال بعد نیز زنده بوده است، تا این که در سال ۱۹۶۲ در آرژانتین مرده است.
شاید وقتی دیگر
تابلوی فریاد اثر ادوارد مونش
روزها به دلایل فراوان به این نتیجه رسیدم که بیشترین چیزی که ما باید براش تلاش کنیم فراموش کردن اینه که توی چه جهنمی داریم زندگی می کنیمجهنمی که از وقتی خودت رو میشناسی از هر چیزی که حقت هست محرومی
اگه هم جایی بخوای این محرومیت رو جبران کنی با هزار جور سختی باید روبه راه بشی !
که همون رو هم کوفتت می کنه !
تو هر سنی هستی خودت رو با کسی همسن خودت که توی یه کشور آزاد داره زندگی می کنه مقایسه کن تا بفهمی توی چه جهنمی هستیم !
جهنمی که برای بودن کنار کسی که دوستش داری هم باید از همه چیز و همه کس فرار کنی....خانواده ، فرهنگ ،حکومت ، حراست چه برسه به نیازهای دیگه مثل آزادی و رفاه و .....
آره رفیق .....اینجا همون جهنمی هست که خدا وعده داده بود اما فقط نگفته بود هر روز سه باز از کوچه و خیابونش صدای اذان میاد .....
Thursday, September 29, 2011
به ياد نهال که عاشقانه وفادار معشوق بود
امروز پنجشنبه است. دختری به نام نهال سحابی عاشق پسری به نامِ بهنام گنجی بود. بهنام گنجی دوست کوهیار گودرزی یک از معترضان و فعالان حقوق بشر بود که با او دستگیر و سپس آزاد می شود. خبر دستگیری بهنام را هیچ کسی رسانه ای نکرد همه سکوت کردند و بهنام هم پس از آزادی خودکشی کرد. حالا نهال نیمه ی عاشقش خودکشی کرد.
نهال تا وقتی بود و در فشار هم بود، دغدغه هایش سهمی در رسانه ها و خبرهای روزنامه های رسمیِ کشورم نمی یافت. چون نامزد نبود، رسمی نبود. نهال دختری بود مثل بسیاری از دختران دیگرِ ایران اما این «لبخند» ها سهمی در رسانه ها نمی یابند تا به ماتم ننشینند…حالا آرام بخواب که خبر خودکشی ات رسمیت یافت و در رسانه ها شاید سهمی چشمگیر تر بیابی…..
کم نیستند کسانی که از واژه ی «دوست دختر» چندش شان می شود. صبح چند جایی دیدم که نوشته بودند دوست دختر بهنام گنجی هم پس از بهنام خودکشی کرد….اما حالا کم کم خبر رسمی تر می شود و آرام آرام این واژه ی ناجورِ و نچسبِ « دوست دختر» را از قامتِ بی جانت حذف می کنیم دخترِِ ایرانی تا مبادا مرگ ات آبرو از ماندگان ببرد…. آرام بخواب دختر زیبا ما حواس مان هست، این ماییم که تشخیص می دهیم مصلحت چیست …امروز پنجشنبه است….و این نوشته ی نهال است در وبلاگش پیش از خودکشی که بوی بهنام و یک پنجشنبه ی موهوم را می دهد:
دیر از گوش های غلیظم چکیدی.کمای من به مرگ گرمی رفته اسب
به رابعه
به نشاط
به ستاره به فاضل به علیرضا به مادر به پدر به…
به این یه ذره من ِ از بهنام ماندهبه پنجشنبه هایمان…
پله ها … نت های ریزشان . پیش در آمد سمفونی آنان که نواخته میشوند تا مرگ.دست تو. بر کمر سالن سی متری. که دور سر من می چرخاند،
وقتی حلقه دست ساز ت را به نشان دائمی یک درد در ترقوه ام می کنی.
گردنی تا دیوارهایی افراشته. هرچه سردتر.گونه های من.در رد فراموشی….
گرم ترپای چپ را از توی آینه ها قد بکشان تا این کج هایی که راست نمیشوند از کمر.
پا ها را که بکوبیم پنجشنبه ها، بم ترمی شوند.گوشهایم .گوشه هایم پیش بینی محتضرانه های تو را نمیکرد. نهال، چه تکثیر بی رحمانه ای شد
به دعوتی غریب الواقعه اجرا های آخر.
برای آن که زودتر.
نابهنگام تر.ترک کرد…تو را!
توآخر تر نمی شود.
پس…پنجشنبه ست !پنجشنبه ها را…ب
یا بهنام
بیا برقصیمشان
بخوانید وبلاگ نهال را که تنها و در سکوت سوگوار عشقش بود:
http://nahal53.blogfa.com/
منبع اصلی خبر کمیته گزارشگران حقوق بشر است که می گوید:
مرگ بهنام گنجی و نهال سحابی در حالی اتفاق میافتد که هنوز از آنچه در زندان اتفاق افتاده است، اطلاعی در دست نیست.
Wednesday, September 28, 2011
او هم غنیمت جنگی بود… معترض بود… در خیابانها فریاد زده بود … آزادی می خواست… پس کافر بود… غنیمت بود…
صدای جیغ های و ناله های دردناکش در سیاهی خوف آلود سلول میپیچید و نعره های درد آلودش فضای شب را می انباشت. نا امیدانه دست و پا میزد و کمک می خواست. خدایی را که هر روز از نه سالگی مجبور به خم و راست شدن در برابرش کرده بودند را صدا میزد. کمک میخواست. یاد لبهای داغمه بسته ی کوچکش افتاد که به خاطر روزه از زور تشنگی ترک خورده بودند. زیان در دهانش خشکیده بود. همش نه سالش بود
بی اختیار لبخندی تلخ بر لبان بهم فشرده از دردرش نشست. سیلی سخت بازجو گونه هایش را سوزاند. طعم شور خون را در دهانش حس کرد. با خود اندیشید عصمتم که حراج شد. چیزی برای از دست دادن ندارم. خون دهانش را به صورت بازجو تف کرد. بازجو لحظه ای شوک شد و متوقف. نفس های تند بازجو آزارش میداد. چشمانش پر از اشک بود. از ته دل فریاد میزد: خدا….
سیلی دیگر…
بازجو وحشت زده نگاهش میکرد. کارش به پایان رسیده بود. وظیفه ی الهیش را انجام داده بود چنان که الله در سوره ی احزاب آیه ی ۵۰ فرموده بود:
یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَحْلَلْنَا لَکَ أَزْوَاجَکَ اللَّاتِی آتَیْتَ أُجُورَهُنَّ وَمَا مَلَکَتْ یَمِینُکَ مِمَّا أَفَاء اللَّهُ عَلَیْکَ وَبَنَاتِ عَمِّکَ وَبَنَاتِ عَمَّاتِکَ وَبَنَاتِ خَالِکَ وَبَنَاتِ خَالَاتِکَ اللَّاتِی هَاجَرْنَ مَعَکَ وَامْرَأَةً مُّؤْمِنَةً إِن وَهَبَتْ نَفْسَهَا لِلنَّبِیِّ إِنْ أَرَادَ النَّبِیُّ أَن یَسْتَنکِحَهَا خَالِصَةً لَّکَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِینَ قَدْ عَلِمْنَا مَا فَرَضْنَا عَلَیْهِمْ فِی أَزْوَاجِهِمْ وَمَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُمْ لِکَیْلَا یَکُونَ عَلَیْکَ حَرَجٌ وَکَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِیمًا।”احزاب/ ۵۰
ای پیامبر! ما براى تو آن همسرانى را که مهرشان را دادهاى حلال کردیم و کسانی(زنان و دختران کافری) را که الله از غنیمت جنگى در اختیار تو قرار داده و دختران عمویت و دختران عمههایت و دختران دایى تو و دختران خالههایت که با تو مهاجرت کردهاند و زن مؤمنى که خود را به پیامبر ببخشد در صورتى که پیامبر بخواهد او را به زنى گیرد [این ازدواج از روى بخشش] ویژه توست نه دیگر مؤمنان؛ ما نیک مىدانیم که در مورد زنانشان و زنان و دخترانی کافری که در جنگ بدست می آورند چه بر آنان مقرر کردهایم تا براى تو مشکلى پیش نیاید و الله همواره آمرزنده مهربان است.
إِلَّا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ (مومنون/۶ )
مگر با زنان خویش و یا (زنان و دخترانی که در جنگ) کنیزانی که صاحب آنها شده اند و (در صورت تجاوز به آنها) سرزنشی متوجه آنها نیست.
او هم غنیمت جنگی بود… معترض بود… در خیابانها فریاد زده بود … آزادی می خواست… پس کافر بود… غنیمت بود…
Monday, September 19, 2011
secret love ...عشق ممنوعه سیمین بهبهانی
هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم
از بوسه هاي آتشين ، وز خنده هاي دلنشين
صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم
در پيش چشمش ساغري ، گيرم ز دست دلبري
از رشک آزارش دهم ، وز غصه بيمارش کنم
بندي به پايش افکنم ، گويم خداوندش منم
چون بنده در سوداي زر ، کالاي بازارش کنم
گويد ميفزا قهر خود ، گويم بخواهم مهر خود
گويد که کمتر کن جفا ، گويم که بسيارش کنم
هر شامگه در خانه اي ، چابکتر از پروانه اي
رقصم بر بيگانه اي ، وز خويش بيزارش کنم
چون بينم آن شيداي من ، فارغ شد از احوال من
منزل کنم در کوي او ، باشد که ديدارش کنم
جواب ابراهيم صهبا به سيمين بهبهاني :
يارت شوم ، يارت شوم ، هر چند آزارم کني
نازت کشم ، نازت کشم ، گر در جهان خوارم کني
بر من پسندي گر منم ، دل را نسازم غرق غم
باشد شفا بخش دلم ، کز عشق بيمارم کني
گر رانيم از کوي خود ، ور باز خواني سوي خود
با قهر و مهرت خوشدلم کز عشق بيمارم کني
من طاير پر بسته ام ، در کنج غم بنشسته ام
من گر قفس بشکسته ام ، تا خود گرفتارم کني
من عاشق دلداده ام ، بهر بلا آماده ام
يار من دلداده شو ، تا با بلا يارم کني
ما را چو کردي امتحان ، ناچار گردي مهربان
رحم آخر اي آرام جان ، بر اين دل زارم کني
گر حال دشنامم دهي ، روز دگر جانم دهي
کامم دهي ، کامم دهي ، الطاف بسيارم کني
جواب سيمين بهبهاني به ابراهيم صهبا :
گفتي شفا بخشم تو را ، وز عشق بيمارت کنم
يعني به خود دشمن شوم ، با خويشتن يارت کنم؟
گفتي که دلدارت شوم ، شمع شب تارت شوم
خوابي مبارک ديده اي ، ترسم که بيدارت کنم
جواب ابراهيم صهبا به سيمين بهبهاني:
ديگر اگر عريان شوي ، چون شاخه اي لرزان شوي
در اشکها غلتان شوي ، ديگر نمي خواهم تو را
گر باز هم يارم شوي ، شمع شب تارم شوي
شادان ز ديدارم شوي ، ديگر نمي خواهم تو را
گر محرم رازم شوي ، بشکسته چون سازم شوي
تنها گل نازم شوي ، ديگر نمي خواهم تو را
گر باز گردي از خطا ، دنبالم آيي هر کجا
اي سنگدل ، اي بي وفا ، ديگر نمي خواهم تو را
جواب رند تبريزي به سيمين بهبهاني و ابراهيم صهبا :
صهباي من زيباي من ، سيمين تو را دلدار نيست
وز شعر او غمگين مشو ، کو در جهان بيدار نيست
گر عاشق و دلداده اي ، فارغ شو از عشقي چنين
کان يار شهر آشوب تو ، در عالم هشيار نيست
صهباي من غمگين مشو ، عشق از سر خود وارهان
کاندر سراي بي کسان ، سيمين تو را غمخوار نيست
سيمين تو را گويم سخن ، کاتش به دلها مي زني
دل را شکستن راحت و زيبنده ي اشعار نيست
با عشوه گرداني سخن ، هم فتنه در عالم کني
بي پرده مي گويم تو را ، اين خود مگر آزار نيست؟
دشمن به جان خود شدي ، کز عشق او لرزان شدي
چون رند تبريزي دلش ، بيگانه ي خمار نيست
Wednesday, July 20, 2011
Saturday, July 16, 2011
Wednesday, July 13, 2011
شطرنج سیاسی ایران در سی و دو سال گذشته
8 سال نخست وزیری موسوی +8 سال ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی + 8 سال ریاست جمهوری خاتمی = سران فتنه
6 سال ریاست جمهوری احمدی نژاد = جریان انحرافی
بازرگان + بنی صدر(حدود2سال جمعا ) = عوامل غربی و استکبار و صهیونیست و سیا و ... ( خیلی بد )
24 سال سران فتنه + 6 سال جریان انحرافی + 2 سال خیلی بد = 32 سال ( کل نظام اسلامی )
حالا چند سئوال بی جواب
1- دوران طلائی حضرت امام کی بوده است ؟
2- سران, دلسوزان و مسئولان جمهوری اسلامی کی حکومت کرده اند ؟
3- این چه جور مملکتی است ؟ چطوری اداره میشه ؟
یک پیشنهاد به جمهوری اسلامی : اسم واحد پول جدیدتان را بگذارید پـــهــن !
Thursday, July 7, 2011
نامه خاتمی به سپاه
با سلام
نمی دانم جنابعالی را باید با چه سمتی خطاب کنم. فرمانده سپاه پاسداران؟ مسئول سازندگی کشور؟ مسئول فرهنگ و اخلاق جامعه؟ رئیس دولت یا رئيس حکومت نظامی؟
Monday, July 4, 2011
Sunday, July 3, 2011
Saturday, July 2, 2011
Tuesday, June 21, 2011
اگر میفروشی از تن می فروشی نه از دین
Wednesday, June 1, 2011
عموی هاله سحابی علت درگذشت هاله را ضربه به شکم و ریه و نهایتا ایست قلبی عنوان کرد.
فریدون سحابی برادر مرحوم سحابی در گفتگوی کوتاهی با جرس خبر شهادت هاله سحابی را تایید کرد.
او علت درگذشت هاله سحابی را ضربه ای که به شکم و ریه اش زذند و ایست قلبی اعلام کرد.
حیی پسر هاله سحابی در مصاحبه ای اعلام کرده بود که درگذشت مادرش بر اثر ضرب و شتم نبوده و علت فوت ایست قلبی هاله خانم بوده است. فریدون سحابی عموی هاله تاکید کرد که اینطور نیست و ضرب و شتم در منتهی درجه بوده است و نیروهای امنیتی در منتهی درجه سختی و بیرحمی و نامردی نسبت به هاله کردند.
فریدون سحابی در حال رانندگی به سمت منزل مرحوم هاله سحابی بود او گفت هم اینک پیکر هاله را به منزل بردند و الان بچه هایش بر سر و صورت خودشان می زنند.
Monday, May 30, 2011
Tuesday, May 17, 2011
................ عکس یادگاری کی میگیره
Sunday, February 6, 2011
من حسرت ایرانی بودن دارم
من ایرانی نیستم چون نامم عربی ستمن ایرانی نیستم چون وقتی به دنیا آمدم در گوشم اذان عربی خواندند من ایرانی نیستم چون وقتی ازدواج کردم به آیین عربها و به زبان عربی ازدواج کردممن ایرانی نیستم چون هزار کیلومتر راه را طی میکنم تا به پابوس امام هشتم شیعیان بروم اما کمی آنسوتر به آرامگاه فردوسی ... این بزرگ مرد ایرانی .... نمی روممن ایرانی نیستم چون اعیاد فطر و قربان و غدیر و مبعث را تبریک می گویم و شادباش می شنوم اما نمی دانم جشن سده چه روزیستمن ایرانی نیستم چون دهه محرم سیاه می پوشم و با سر و روی گل آلوده عزادار خاندانی می شوم که سرزمینم را گرفتند , اما روز مرگ بابک خرمدین را نمی دانممن ایرانی نیستم چون حرف که می زنم بیشتر به عربی می ماند تا فارسیمن ایرانی نیستم چون نام زبان رسمی کشورم را آنگونه که فردوسی گفت نمیگویم (پارسی)، طوری میگویم که اعراب در بیان آن به پت پت نیفتند: فارسیمن ایرانی نیستم چون در کشوری به دنیا آمدم که روی پرچمش عربی نوشتندمن آرزوی ایرانی بودن هم ندارم چون آنقدر دست نیافتنی است که آرزویش هم نمی توان کرد
Saturday, February 5, 2011
آب ..برق ..مسكن ..دموكراسي ... آزادي ...مجاني نداريم؟؟
زندگی رسم خوشایندیست...
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ...
زندگی پرشی دارد به اندازه عشق...
زندگی چیزی نیست که لبه طاقچه ی عادت از یاد من و تو برود...
زندگی حس غریبیست که یک مرغ مهاجر دارد...
زندگی سوت قطاریست که در خواب پلی می پیچد...
زندگی گل به توان ابدیت...
زندگی ضرب زمین در ضربان دل هاست...
زندگی هندسه ی ساده ی تکرار نفس هاست...
هر کجا هستم باشم...آسمان مال من است...
پنجره...قکر..هوا...عشق...زمین...مال من است...
آری آری...زندگی زیباست....
زندگی آتشگهی دیرنده پا بر جاست...
گر بیافروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست...ور نه خاموشیست و
خاموشی گناه ماست...
Monday, January 31, 2011
به ياد محمد رسول اف
در اولین جشنواره فیلم های فارسی در لندن دیشب در مراسم افتتاحیه فیلم کشتزارهای سپید ساخته محمد رسول اف را دیدم. فیلمی کاملا متفاوت. یک سورآلیسم سیاسی . کارگردان مولف که قبلا کاری مستقل از وی ندیده بودم تماشاگران را تمام مدت نمایش فیلم جسباند بر صندلی.حالا محمد رسول اوف نزدیک ترین کارگردان ایرانی به تارکوفسکی است . حتی نزدیک تر از باشوی بیضائی و کار جوان های دهه هشتاد و نود که به این ژانر علاقه نشان دادند. به جز کیارستمی کسی را نمی بینم که در این سی سال از تاثیر جادوئی تارکوفسکی بیرون مانده باشد.. اما از فیلم که بگذریم حالا می رسیم به قصه و تاثیر این کار هنری بر من بیننده عادی . من مردم .از دیدگاه من فیلم تلخ است. یک بار دیگر هم جرات کردم و این را نوشتم. وقتی که بهرام بیضائی که تاجی است بر سر سینما و تئاتر ایران، سگ کشی را ساخت و سخت دگرگونم کرد . نوشتم و در یک مصاحبه گفتم معلوم نیست چرا جناب بیضائی از ما مردم عصبانی است. در حالی که باید از جای دیگر خشم گرفته باشد. جرا در کهکشان وی یک نفر خوب نبود، همه فاسد همه تباه همه دزد و هم قاتل . تنها موجود مثبت قصه و فیلم همان است که مورد تجاوز قرار گرفته و تبدیل شده به یک نفرین زده پر شده از نفرت. هیچ گوشه ای از آسمان آبی در سک کشی پیدا نبود..حالا فیلم خوش ساخت و خوش تدوین آقای رسول اف، با فیلم برداری و سناریوی خوب برایم همان است که سک کشی بود. می پرسم کارگردان عزیز و قوی دست چرا به نظر می رسد از ما که مردمیم عصبانی است. می خواهی بگوئی خطا کردیم و سی سال اشک ها در اشکدان جمع شد برای ... وای و شرم بر مااین میزان خشم در فیلم کشتزارهای سپید رسول اف، فقط کم داشت که پسرک وقتی به اشکدان دست یافت در آن ادرار می کرد و فیلم آخرسر با مصرف همان نه اشک که ادرار ، پایان می گرفت. تلخ تر می شد اما دست کم می گفتیم امیدی هم کاشته به مقاومتی، و راهی هم نشان داده است. وگرنه حالا فیلم تلخ پیامش این است که به این بخت شور مبتلائیم و هیچ راه گریزی نیست. فریدونی نیست کاش اسکندری پیدا شود. گاه احساس می کردم که آدم های حاضر در سالن سینما آپولو لندن بیخودی می خندیدند. از وحشت بود. می خندیدند تا نفرتشان را بپوشانند.از این زاویه فیلم برایم سنگین بود، یعنی با اعتقاداتم در تعارض افتاد. ورنه همان که نوشتم فیلم کشتزارهای سپید از همه نظر فیلم ماندگاری است.
Tuesday, January 25, 2011
Wednesday, January 19, 2011
Katyn massacre
The Katyn massacre, also known as the Katyn Forest massacre (Polish: zbrodnia katyńska, 'Katyń crime'; Russian: Катынский расстрел), was a mass murder[1] of Polish nationals carried out by the Soviet secret police NKVD in April–May 1940. It was based on Lavrentiy Beria's proposal to execute all members of the Polish Officer Corps, dated 5 March 1940. This official document was then approved and signed by the Soviet Politburo, including its leader, Joseph Stalin.[2][3] The number of victims is estimated at about 22,000, the most commonly cited number being 21,768.[4] The victims were murdered in the Katyn Forest in Russia, the Kalinin and Kharkov prisons and elsewhere.[5] About 8,000 were officers taken prisoner during the 1939 Soviet invasion of Poland, the rest being Polish doctors, professors, lawmakers, police officers, and other public servants arrested for allegedly being "intelligence agents, gendarmes, landowners, saboteurs, factory owners, lawyers, officials and priests."[4] Since Poland's conscription system required every unexempted university graduate to become a reserve officer,[6] the NKVD was able to round up much of the Polish intelligentsia, and the Russian, Ukrainian, Tatar, Jewish, Georgian,[7] and Belarusian intelligentsia of Polish citizenship
Monday, January 17, 2011
Sunday, January 16, 2011
Wednesday, January 12, 2011
Tuesday, January 11, 2011
ميرحسين موسوی: روی گوبلز را در جعل و دروغگوئی سفيد کرده اند و تهمت و دروغ را جزئی از ديانت متحجرانه خود قرار داده اند،
بنده قصد پاسخ داشتم اما انتشار نامه برادر عزيزم آقای کروبی مرا منصرف کرد. نگاه ايشان دليل بسياری از اين بداخلاقی ها را روشن می کند. دليل دوم سکوتم آن بود که تبليغاتی از اين قبيل متعلق به دوران قديم است و از شگردهايی استفاده می کند که در رژيم های توتاليتر شبيه شوروی دوران استالين و يا رومانی زمان چائوشسکو استفاده می شد. کسانی که اين تبليغات را سازمان دادند نه جامعه خودمان را می شناسند و نه درکی از فضای متحول بين المللی دارند. آنها در فضای قبل از گسترش تکنولوژی ارتباطات زندگی می کنند.
ارزيابی شما از ده روز تهاجم که عليه شما و ديگر شخصيت های جنبش سبز صورت گرفت، چيست؟ چقدر تبليغات اقتدارگرايان را اثربخش می دانيد؟
به دلايلی که در پاسخ به سوال قبلی گفتم اين تبليغات نه تنها کم اثر بود بلکه بدليل محتويات غيرمنصفانه خود اثر عکس داشت. اين ده روز فرصت خوبی برای شناخت ملت ما از ماهيت اين آقايان بود. اين همه دروغ و تهمت نشان داد که اسلام حضرات چگونه اسلامی است. تعجب آور هم نبود ما همه پيشنمازی را می شناسيم که گفت امريکا از طريق عربستان يک ميليارد دلار به ما کمک کرده و قول پنجاه ميليارد ديگر را بعد از پيروزی داده است و هنوز اين آقا عليرغم اين بهتان و دروغ، موقعيت رسمی خود را حفظ کرده است. به همين دليل، اثرات اين تبليغات خارج از عرف توام با فحاشی های سخيف و تهديد، بيشتر از آنکه به جنبش رو به گسترش سبز لطمه بزند، حقانيت و سرزندگی جنبش سبز را نشان داد.
اينها نمی توانند درک کنند وقتی کسی که به خاطر يک کبک يک انسان محترم را به قتل رسانده ادعا کند شخص عالمی مثل آقای خاتمی قرآن را نمی فهمد و يا در سايتهای خود، دادستان انقلابی و مورد اعتماد امام را جاسوس شوروی و قرآن پژوه مبارزی چون خانم رهنورد را با تهمت های مضحک، همکار خانواده مطرود رژيم پهلوی، و بنده و ايشان را به نقل از يک نويسنده درگذشته، که از ترس مردم به اروپا گريخت و در آنجا فوت کرد، فراماسون می نامند، مردم چگونه با اين ادعاها روبرو می شوند. اينها روی گوبلز را در جعل و دروغگوئی سفيد کرده اند و تهمت و دروغ را جزئی از ديانت متحجرانه و توام با خرافات خود قرار داده اند. البته يک نکته ظريف ديگر نيز وجود دارد که دستپخت اين چنين شور از آب در می آيد و آن اعتقاد ريشه ای بخشی از حاکميت به خس و خاشاک و بزغاله و گوساله بودن ميليونها نفر از مردم اين کشور است. يکی از دلايل دليری اينان برای گفتن دروغهای بزرگ همين نگاه به ملت است. آنها هنوز باور به شعور ملت ندارند و متاسفانه در خلوت خود حتی از تصور حقوق شهروندی برای همه مردم و کرامت ذاتی برای همه انسانها وحشت می کنند.
در مهديه تهران و برخی تريبون های ديگر خطاب به شما و آقای کروبی و ديگر شخصيت های جنبش سبز گفتند که شماها عددی نيستيد. شما چه نظری درباره چنين اظهار نظری داريد؟
اتفاقا اين سخن کاملا درست است. نه بنده و نه کروبی نگفته ايم عددی هستيم. در احوالات شيخ ابوسعيد ابوالخير آمده است عالمی که با شيخ احساس رقابتی داشته کسی را پيش او می فرستد که من مثل يک فيل هستم و شما مثل يک پشه و شيخ جواب می دهد که به او بگوئيد «ما هيچ نيستيم و آن پشه هم تو هستی». البته ما در مرتبه شيخ نيستيم ولی با تاسی به او می گوييم ماها عددی نيستيم. ولی اين دليل نمی شود که شما حقوق مردم را ضايع کنيد و ميثاق ملی را تا اين اندازه خوار کنيد.
شما شبيه اين مضمون را در بيانيه هفده، که پس از وقايع عاشورای تهران صادر کرديد، نيز يادآور شده ايد. آيا همچنان بر همان خواست ها تاکيد می کنيد؟
بله. بنده در اطلاعيه ۱۷ گفتم شما امثال بنده را نديده بگيريد و خودتان بی اعتنا به ما زندانيها را آزاد و اعلام کنيد که پايبند به همه اصول قانون اساسی هستيد و رسانه ها را آزاد کنيد، انتخابات آزاد غير گزينشی داشته باشيد. خواهيد ديد افق روشن خواهد شد. اگرنه سرکوب، سطح مطالبات را بالا خواهد برد. اين نوع تبليغات دروغ و ناشيانه که همزمان با ادامه سرکوب و دستگيريها انجام می گيرد جز آنکه مردم را روز به روز بيشتر از اصلاح در چهارچوب قانون اساسی مايوس سازد فايده ای نخواهد داشت.
دبير کل موتلفه گفته است که شما يعد از انتخابات، در ملاقات با هيئتی با شمارش بخشی از آرا موافقت کرديد و بعدا با ملاقاتهائی که با اعضای مشارکت و مجاهدين انقلاب داشته ايد آنها شما را از اين توافق قبلی منصرف کرده اند. آيا درست است؟
متاسفانه دبير کل جديد موتلفه پختگی لازم را ندارد. درمورد اين ادعا بنده آن را تکذيب می کنم. در آن جلسه، آخرين حرفی که زدم «قبول حکميت» بود و اگر شرکت کنندگان در آن جلسه به حافظه خود رجوع کنند، بنده حتی چند نام را به طور مثال برای چنين هيئت حقيقت يابی مطرح کردم. بدترين بخش ادعای ايشان تهمتی است که به دو گروه سياسی معتبر کشور زده اند، در حالی که اعضای اصلی آنها در بند هستند.
البته علاوه بر ايشان برای چندمين بار يکی از وزرای زمان دفاع مقدس با استناد به يک نشريه غربی به صورت ترجيع بند نقل قولی از بنده می کند که با توجه به خدمات ايشان به بهداشت کشور تا کنون صبر کردم که چيزی نگويم. بنده تعجب می کنم ايشان که ادعای مسلمانی دارد، عليرغم اين همه مدرک و سند و سخنرانی و اطلاعيه های بنده و بحثی که يک بار با ايشان کردم به قول يک نشريه آمريکائی تکيه می کند و از آن فراتر می رود و برخلاف گفته ها و کردار قديم خود در مورد گذشته سياسی اينجانب به قضاوت می نشيند. مگر انکه بگوئيم در آن موقع تظاهر می کرده است.
با توجه به اينکه فشار و تبليغات عليه جنبش سبز در ماههای اخير افزايش يافته است. وضعيت جامعه و جنبش سبز را در اين شرايط چگونه ارزبابی ميکنيد؟
بله. حجم تحريف و دروغ و تهديد بالارفته است. اعدام های فله ای و محکوميتهای عجيب و غريب ظالمانه هم برای کمک به مرعوب کردن بکار گرفته می شود. مهمتر، گسترش فرهنگ اعتراف گيری و تواب سازی است که از درون زندانها به فضای سياسی بيرون منتقل شده است. بر اساس اين فرهنگ، شما اگر می خواهيد پست خود را حفظ کنيد و يا انتخاب شويد و يا در معاملات بزرگ و کوچک سهيم شويد و يا با آرامش از دست و زبان بد اخلاقان زندگی کنيد، بايد فهم و بصيرت لازم را برای محکوميت منتقدان و معترضان جنبش سبزداشته باشيد. آنها حتی از حوزه ها و مراجع عظام نگذشته اند و ما شاهد فشارها و جسارتها و اهانتهای گوناگون عليه روحانيت و مرجعيت هستيم. غافل از آنکه داخل همين خانواده های دست اندر کاران، توجه به خواستهای مطرح شده درجنبش سبز در حال گسترش است. چرا که اين مطالبات مطابق با حقوق مردم و ميثاق ملی ماست.
مردم ما خاطرات خوشی از اعتراف گيری و تواب سازی و مداهنه و تهمت و دروغ ندارند. اين ترفندها در ماه دی به ضد خود تبديل شد. تمام اين تمهيدات و اقدامات به خوبی نشان می دهد که جنبش سبز در حال پيشرفت است و انشالله با شرکت همگان اين روند تا رسيدن به اهداف مطرح شده در جنبش سبز ادامه خواهد يافت. ما اعتقاد داريم که: «فاما الزبد فيذهب جفاء و اما ما ينفع الناس فيمکث فی الارض»، کف ها به کناری رفته و محو ميشوند، ولی آنچه برای مردم سودمند است باقی می ماند.
گر چه اين حجم تهمتها و افتراها و دروغ زنی و وارونه نمايی در نهايت برملا خواهد شد اما به هر حال نمی توان حجم تبليغات رسانه های حکومتی با بودجه های نجومی را، که به قبضه جناح خاصی در آمده، ناديده گرفت. به نظر شما چه طور می توان بر اين تفرقه افکنی ها و شکاف و شقاق ايجاد شده در اثر اين تبليغات سوء در جامعه و در ميان خانواده ها فائق آمد؟ جنبش سبز چه طور می تواند در جهت پوشاندن و کم کردن شکاف های مختلفی که ممکن است روزبه روز در اثر سوء تدبير و سوء نيت اقتدارگرايان بيشتر و بيشتر شود گام بردارد و وحدت ملی را در برابر تفرقه افکنی های دولتی حفظ کند؟
به نظرم استراتژی اصلی بايد همان آگاهی بخشی و راهکار اصلی همان هر شهروند يک رسانه باشد. کارهای به ظاهر ساده ای مثل تکثير روزنامه ها و نامه ها و بيانيه ها، تکثير سی دی از عکس ها و فيلم های وقايع پس از انتخابات و … امروزه عمق نفوذ خوبی پيدا کرده اند و به دورترين نقاط هم رسيده اند. لشگر پرشمار آگاهی بخشی و اطلاع رسانی از دل وسايل ساده ای که عصر اطلاعات در اختيار آنها گذاشته است موثرترين شيوه ها را با خلاقيت خود برای رساندن پيام حقيقت پيدا کرده و می کند.
اما در کنار تلاش برای گسترش آگاهی ها و مبارزه با انتشار دروغ و قلب حقايق، نبايد خاطره بحثها و گفتگوهای صميمانه روزهای انتخابات را از ياد برد. نبايد از ياد ببريم که چه طور پيش از آن که مداخله های به اصطلاح امنيتی فضای گفتگوی مدنی را به آشوب بکشد و صدای بحث و گفتگو را خاموش کند، شنيدن صدای همديگر را در گفتگوهای انتخاباتی تجربه و تمرين می کرديم. نبايد زنجيره سبزی که تمام اختلافات و تفاوت ها را از جنوب تا شمال شهر و کشور به هم پيوند می داد و زيستن در کنار هم را به ما می آموخت فراموش کنيم. اين خاطرات گرانبها درس ها و الگوهای ارزشمندی برای امروز ما نيز می توانند باشند. امروز هم بايد تا آنجا که می توانيم با زنده نگاه داشتن فضای بحث و گفتگوی ملی، تحمل و مدارای يکديگر را تمرين کنيم و نظرات و آراء همديگر را بشنويم تا بر شکافهای تحميل شده از سوی رسانه های رسمی غالب شويم. سبز بودن ما به اين معنا نيست که می خواهيم همه را به رنگ خود در آوريم و يک رنگ کنيم، آن طور که انحصارطلبان و اقتدارگرايان برای همه رنگ و رای خويش را تجويز می کنند. سبز بودن زيستن در کنار يکديگر با درک تفاوت ها و اختلاف آراء و نظرات و سلايق يکديگر است. اگر اقتدارگرايان و رسانه های شان می کوشند ترک های ايجاد شده در خانواده ها و جامعه را پررنگ کنند، ما بايد بکوشيم با پذيرفتن اين اختلاف ها نسخه ای برای زيستن مسالمت آميز در کنار يکديگر ارائه کنيم. آگاهی بخشی در عين مسالمت، موثرترين سلاح عليه خشونت و پراکندن بذر های تفرقه و جهل است.
Wednesday, January 5, 2011
جوکی که سربازان آمریکایی در افغانستان برای طالبان ساخته
شما ممکن است یک طالبان باشید اگر … ۱٫ برای امرار معاش هروئین درست می کنید اما با مشروب الکلی مشکل اخلاقی دارید. ۲٫ مسلسل ۳۰۰۰ دلاری و راکت انداز ۵۰۰۰ دلاری دارید اما توان خرید یک جفت کفش برای خود ندارید. ۳٫ بیشتراز دندانهایتان همسراختیار کرده اید. ۴٫ باسن خود را با دست خالی پاک می کنید اما گوشت خوک را کثیف می دانید. ۵٫ فقط دو نوع کت می شناسید: ضد گلوله و انتحاری. ۶٫کسی را نمی شناسید که علیه ایشان حکم جهاد نداده باشید. ۷٫ تلویزیون را خطرناک می دانید اما به طور عادی زیر لباسهایتان مواد منفجره حمل می کنید. ۸٫ وقتی دریافتید که تلفن همراه استفاده های دیگری غیر از منفجر کردن بمبهای کنار جاده دارد دچار شگفتی شدید. ۹٫ مشکلی با زنها ندارید و فکر می کنید هر مرد باید حداقل دو تای از آنها را داشته باشد. ۱۰٫ همواره به بز همسایه تان نظر داشته اید.