Sunday, August 19, 2012

کودکان گل فروش را می بینی !؟ مردان خانه به دوش دخترکان تن فروش مادران سیاه پوش کاسبان دین فروش محرابهای فرش پوش زبانهای عشق فروش انسانهای آدم فروش همه را می بینی …. ؟! می خواهم یک تکه آسمان کلنگی بخرم دیگر زمینت بوی زندگی نمی دهد … !!! تلخِ تلخِ تلخ ... سردِ سردِ سرد ... این گونه باید بود

Thursday, August 16, 2012

بچه گی من

امروز مثل آدم نشسته بودم و غرق خودم بودم .. رضا اومد تو از بلاگفا شاکی بود اینکه دوباره دارن بلوکش میکنن .. گفت نظرت درباره بلاگر چ هست منم که از قبل یدونه داشتم و مال قبل بود باز کردم و بهش نشون دادم ...دونه دونه مطالبش رو می خوندم ..عجب وبلاگی بود ..از هر چی بگی توش نوشته بودم ..فرزاد هم برام یه شاخه و یه جزئ جدا نشدنی شخصیت های وبلاگم بود ...حالا گنده شده و ما رو زیاد تحویل نمیگیره خلاصه زندگی میکردیم و کیف کیلو بایتی اکانت می خریدیم و حال میکردیم چه زود گذشت... بزرگتر شدیم و بزرگتز ولی همون کودک درونمون کودک موند چون ما ها با اون بیش تر کیف میکردیم ....

Thursday, June 14, 2012

impossible spy

جاسوس غیر ممکن الیاهو (الی) بن شائول کوهن (عبری: אֱלִיָּהוּ בֵּן שָׁאוּל כֹּהֵן‎‎، زادهٔ ۱۹۲۴—درگذشتهٔ ۱۹۶۵) یک جاسوس اسرائیلی بود. بیشتر معروفیت او به خاطر عملیاتش در سوریه است که او توانست با نفوذ در رژیم سوریه تا مشاور عالی وزیر دفاع نیز ترقی یابد. در نهایت هویت واقعی او آشکار شده و در سال ۱۹۶۵ اعدام شد. گفته می‌شود اطلاعات گردآوری شده توسط او نقش مهمی در پیروزی اسرائیل در جنگ شش‌روزه داشته‌است. الی کوهن در اسکندریه در یک خانواده ارتدوکس و صهیونیست در سال ۱۹۲۵ به دنیا آمد. پدر او از آلپو سوریه به مصر مهاجرت کرده بود. در سال ۱۹۴۷ و در زمان شدت گیری احساسات ضد یهودی در بین اعراب ترک تحصیل کرد و به تحصیل در خانه روی آورد. در زمان تشکیل اسرائیل، بیشتر خانواده‌های یهودی مصر را ترک کرده و به اسرائیل رفتند. با اینکه پدر و سه برادر او مصر را به قصد اسرائیل در سال ۱۹۴۹ ترک کردند، او در مصر ماند تا مدرک الکترونیک خود را تکمیل کرده و فعالیتهای یهودی و صهیونیستی خود را مدیریت کند. در سال ۱۹۵۱ و بعد از کودتای نظامی، نهضت ضد صهیونیستی شکل گرفت و کوهن به دلیل فعالیتهای صهیونیستی خود بازداشت شد. کوهن در بسیاری از عملیات دولت اسرائیل در مصر نقش داشت ولی مدرکی از فعالیتهای او توسط دولت مصر ارائه نشده‌است. بعد از درگیری سوئز، شدت درگیریها بین دولت مصر و یهودیان شدت پیدا کرد. در سال ۱۹۵۶ کوهن مجبور شد مصر را ترک کرده و به اسرائیل مهاجرت کند. در سال ۱۹۵۷ کوهن به استخدام اطلاعات ارتش اسرائیل در آمد. کاری که به او محول شده بود در نظر او خسته کننده بود و تصمیم گرفت به خدمت موساد در آید. ولی موساد او را رد کرد و او مجبور شد کار قبلی خود را ادامه دهد. در دو سال بعد از آن، او در یک دفتر بیمه مشغول به کار شده و با زنی عراقی یهودی ازدواج کرد. آنها سه فرزند داشته و در بت یم ساکن شدند. موساد تصمیم به استخدام کوهن گرفت وقتی که رئیس موساد ژنرال میر آمیت نام او را در بین افراد رد شده دید. ماموریت انتخاب شده برای او نفوذ به دولت سوریه بود. بعد از اینکه او دو هفته تحت نظر بود، او استخدام شده و تحت آموزش قرار گرفت. کوهن در دوره فشرده ۶ ماهه موساد شرکت کرد و گزارش آموزش او نشان داد که او مهارتهای لازم را برای عملیات واقعی دارد. در این زمانی یک هویت جعلی به عنوان یک بازرگان سوری که از آرژانتین به کشور خود باز می‌گردد برای او تهیه شد. برای واقعی جلوه دادن این داستان او به آرژانتین سفر کرد. در سوریه [ویرایش] در سال بعد او به دمشق رفت. در چند سال بعدی، او هویتی به نام کامل امین ثابت را داشت. کوهن موفق شد اعتماد افراد زیادی در ارتش و دولت سوریه را به دست آورد. در همین زمان او اطلاعات را به وسیله رادیو، نامه و گاها حضوری منتقل می‌کرد. مهمترین اطلاعات جمع شده توسط او وقتی بود که از بلندیهای جولان بازدید کرد و موفق شد اطلاعات نظامی سوریه در آن منطقه را به اسرائیل منتقل کند. کوهن وانمود کرد که برای کمک به سربازانی که زیر آفتاب کشیک می‌دادند قصد دارد درختانی را در بالای سر آنها بکارد. بعدا این درختها به عنوان هدف برای ارتش اسرائیل مورد استفاده قرار گرفت. کوهن بازدیدهای زیادی از قسمت جنوبی انجام داد و عکسها و نقاشیهای زیادی از این منطقه برای اسرائیل تهیه نمود. کوهن موفق شد دوستان بسیار زیادی در بین افراد عالی رتبه ارتش سوریه به دست آورد. بعضی گزارشها معتقد هستند که او دوستی زیادی با امین الحافظ داشت. ولیکن حافظ این دوستی را تکذیب می‌کند. بعد از این حافظ رئیس جمهور شد، کوهن حتی برای پست وزیر دفاع در نظر گرفته شده بود. کوهن همچنین موفق شد از برنامه مخفی ارتش سوریه برای ایجاد چندین لایه پشت سر هم پدافند پرده بردارد. ارتش اسرائیل تنها انتظار یک لایه دفاعی را داشت و اطلاعات کوهن برای آن بسیار ارزشمند بود. در سال ۱۹۶۴، کوهن به طور مخفیانه به اسرائیل بازگشت تا بتواند در زمان زایمان همسرش در کنار او باشد. محاکمه و اعدام
در ژانویه ۱۹۶۵، دولت سوریه تلاشهای خود را برای دستگیری جاسوس رده بالا بیشتر کرد. با کمک نیروهای شوروی سابق و با کمک تجهیزات آنان خطوط رادیویی زیر نظر گرفته شد. این تجهیزات موفق به ردیابی کوهن در هنگام انتقال اطلاعات به اسرائیل شد. بعد از محاکمه نظامی، او به جرم جاسوسی مجرم شناخته شد و به اعدام محکوم گردید. کوهن در بازجوییها هیچگونه از اطلاعات سری اسرائیل را فاش نکرد. دولت اسرائیل یک برنامه جهانی برای حمایت از او راه‌اندازی کرد تا جلوی اعدام او را بگیرد. اسرائیلیها چندین بار از دولت سوریه درخواست کردند که او را اعدام نکند و حتی از شوروی درخواست وساطت کردند. با اینکه خیلی از شخصیتهای بین المللی از جمله پاپ پل ششم و دولتهای فرانسه، بلژیک و کانادا از دولت سوریه درخواست کردند حکم اعدام را لغو کند او در ماه می ۱۹۶۵ در ملا عام اعدام گردید.[۱] بر اساس نظر برادر او موریس کوهن که او هم یک جاسوس موساد است، در زمان اعدام الی کوهن نفر سوم برای جایگزینی نخست وزیر سوریه بود. درخواستهای خانواده کوهن برای بازگرداندن جسد او به اسرائیل چندین بار رد شده‌است. در سال ۲۰۰۷ دولت ترکیه اعلام کرد آمادگی وساطت بین سوریه و اسرائیل در این زمینه را دارد. در سال ۲۰۰۸ یکی از مقامات دولت حافظ اسد اعلام کرد که بقایای او در محل نامعلومی دفن است تا از بازگرداندن جسد او به اسرائیل جلوگیری شود.
impossible spy This article is about the Israeli spy. For other people with the same name, see Eli Cohen (disambiguation). Eliahu ben Shaoul Cohen Born Eliahu ben Shaoul Cohen 16 December 1924 Alexandria, Kingdom of Egypt Died 18 May 1965 (aged 40) Damascus, Syria Nationality Israeli Spouse Nadia Children Sophie, Irit, Shai Eliahu (Eli) ben Shaoul Cohen (Hebrew: אֱלִיָּהוּ בֵּן שָׁאוּל כֹּהֵן‎‎, 16 December 1924 – 18 May 1965) was an Israeli spy. He is best known for his work in Syria, where he developed close relationships with the political and military hierarchy and became the Chief Adviser to the Minister of Defense. He was eventually exposed and executed in Syria in 1965. The intelligence he gathered is claimed to have been an important factor in Israel's success in the Six Day War.[1] In 2005, he was voted the 26th-greatest Israeli of all time, in a poll by the Israeli news website Ynet to determine whom the general public considered the 200 Greatest Israelis. Cohen was born in Alexandria to a devout Orthodox Jewish and Zionist family in 1924. His father had moved there from Aleppo in 1914. In January 1947, he chose to enlist in the Egyptian Army as an alternative to paying the prescribed sum all young Jews were supposed to pay, but was declared ineligible on grounds of questionable loyalty. Later that year, he left university and began studying at home after facing harassment by the Muslim Brotherhood. In the years following the creation of Israel, many Jewish families left Egypt. Though his parents and three brothers left for Israel in 1949, Cohen remained to finish a degree in electronics and to coordinate Jewish and Zionist activities. In 1951, following a military coup, an anti-Zionist campaign was initiated, and Cohen was arrested and interrogated over his Zionist activities.[3] Cohen took part in various Israeli covert operations in the country during the 1950s, though the Egyptian government could never verify and provide proof of his involvement in Operation Goshen, an Israeli operation to smuggle Egyptian Jews out of the country and resettle them in Israel due to increasing antisemitism there.[citation needed] Following the Suez Crisis, the Egyptian government stepped up persecution of Jews and expelled many of them. In December 1956, Cohen was forced to leave the country. With the assistance of the Jewish Agency, he emigrated to Israel, arriving in the Israeli port of Haifa in a vessel travelling from Naples, Italy. In 1957, Cohen was recruited by Israeli military intelligence. His work as a counterintelligence analyst bored him, and he attempted to join the Mossad. Cohen was offended when Mossad rejected him, and resigned from military counterintelligence. For the next two years, he worked as a filing clerk in a Tel Aviv insurance office, and married Nadia Majald, an Iraqi-Jewish immigrant, in 1959. They had three children, and the family eventually settled in Bat Yam. The Mossad recruited Cohen after Director-General Meir Amit, looking for a special agent to infiltrate the Syrian government, came across his name while looking through the agency's files of rejected candidates, after none of the current candidates seemed suitable for the job. For two weeks he was put under surveillance, and was judged suitable for recruitment and training. Cohen then underwent an intensive, six-month course at the Mossad training school, and his graduate report stated that he had all the qualities needed to become a katsa, or field agent.[4][5] He was then given a false identity as a Syrian businessman who was returning to the country after living in Argentina. To establish his cover, Cohen moved to Argentina in 1961. [edit]Syria Cohen moved to Damascus in 1962[8][9] and eventually gained the confidence of many Syrian military and government officials under the alias Kamel Amin Thaabet كامل أمين ثابت. Cohen sent intelligence to Israel by radio, secret letters, and occasionally in person. His most famous achievement was when he toured the Golan Heights, and collected intelligence on the Syrian fortifications there. Feigning sympathy for the soldiers exposed to the sun, Cohen had trees planted at every position. The trees were used as targeting markers by the Israeli military during the Six-Day War. Cohen made repeated visits to the southern frontier zone, providing photographs and sketches of Syrian positions.[10] Cohen made many friends with high-ranking Syrian generals while undercover. Some sources even say that he had established a good friendship with Amin al-Hafiz. Hafiz said that this was not true in a 2001 interview in which he said that such a friendship would be impossible given the fact that he had been in Moscow until 1962.[11] After Hafiz became Prime Minister, Cohen may even have been considered for the position of Syrian Deputy Minister of Defense,[12] though Hafiz's secretary has denied that this was the case.[13] Cohen learned of an important secret plan by Syria to create three successive lines of bunkers and mortars; the Israel Defense Forces would otherwise have expected to encounter only a single line.[5][14][15] In 1964, Cohen secretly returned to his home in Bat Yam for the birth of his third child. He assured his wife that there would only be one more trip before he returned permanently. Eli Cohen, publicly hanged by Syria on 18 May 1965 In January 1965, Syrian efforts to find a high-level mole were stepped up. Using Soviet-made tracking equipment and assisted by hired Soviet experts, a period of radio silence was observed, and it was hoped that any illegal transmissions could be identified. After large amounts of radio interference were detected and traced to their source, Cohen was caught in the act of transmitting to Israel and arrested in a pre-dawn raid on 24 January. After a trial before a military tribunal, he was found guilty of espionage and sentenced to death, without the possibility of an appeal. Cohen was repeatedly interrogated and tortured, but never broke from the torture.[3][4] Israel staged an international campaign for clemency, hoping to persuade the Syrians not to execute him. Hoping to put international pressure on Syria to spare Cohen's life, the Israelis approached many governments to press for clemency, and even appealed to the Soviet Union to intercede.[4] Despite many international appeals, including from Pope Paul VI and the governments of France, Belgium and Canada, to persuade the Syrian government to commute the death sentence,[16] he was publicly hanged by Syria on 18 May 1965. According to his brother and fellow Mossad agent Maurice Cohen, Eli Cohen was third in line to succeed as president of Syria at the time he was discovered. Memorial stone reading Eliahu (Eli) Cohen in the "Garden of the Missing Soldiers" on Mount Herzl in Jerusalem. Requests by Cohen's family for his remains to be returned to Israel have been denied by the Syrian government (as of May 2006). In February 2007 a Turkish official confirmed that his government was ready to act as a mediator for the return of Cohen's remains to his family from Syria.[18] In August 2008 Monthir Maosily, the former bureau chief of the late Syrian leader Hafez al-Assad, said that Eli Cohen's burial site is unknown, claiming that the Syrians buried the executed Israeli spy three times, to stop the remains from being brought back to Israel via a special operation.[19] Cohen's brothers, Abraham and Maurice, originally led the campaign to return his remains. Maurice died in 2006. Eli's widow, Nadia, has since led the campaign.[5][8] The film The Impossible Spy is a depiction of his life.[20] He is featured at the International Spy Museum in Washington, D.C.[citation needed] A memorial stone has been erected to Cohen in the Garden of the Missing Soldiers in Mount Herzl in Jerusalem.

Thursday, May 17, 2012

علم بهتر است يا ثروت

من به مدرسه ميرفتم تا در س بخوانم ... تو به مدرسه ميرفتي به تو گفته بودند بايد دکتر شوي ... او هم به مدرسه ميرفت اما نمي دانست چرا ؟! من پول تو جيبي ام را هفتگي از پدرم ميگرفتم ... تو پول تو جيبي نمي گرفتي هميشه پول در خانه ي شما دم دست بود ... او هر روز بعد از مدزسه کنار خيابان آدامس ميفروخت ! معلم گفته بود انشا بنويسيد و موضوع اين بود : علم بهتر است يا ثروت ؟! من نوشته بودم علم بهتر است مادرم مي گفت با علم مي توان به ثروت رسيد تو نوشته بودي علم بهتر است شايد پدرت گفته بود تو از ثروت بي نيازي او اما انشا ننوشته بود برگه ي او سفيد بود خودکارش روز قبل تمام شده بود ... معلم آن روز او را تنبيه کرد بقيه بچه ها به او خنديدند آن روز او براي تمام نداشته هايش گريه کرد هيچ کس نفهميد که او چقدر احساس حقارت کرد خوب معلم نمي دانست او پول خريد يک خودکار را نداشته شايد معلم هم نمي دانست ثروت وعلم گاهي به هم گره مي خورند گاهي نمي شود بي ثروت از علم چيزي نوشت ... من در خانه اي بزرگ مي شدم که بهار توي حياطش بوي پيچ امين الدوله مي آمد تو در خانه اي بزرگ مي شدي که شب ها در آن بوي دسته گل هايي مي پيچيد که پدرت براي مادرت مي خريد ... او اما در خانه اي بزرگ مي شد که در و ديوارش بوي سيگار و ترياکي را مي داد که پدرش مي کشيد سال هاي آخر دبيرستان بود بايد آماده مي شديم براي ساختن آينده من بايد بيشتر درس مي خواندم دنبال کلاس هاي تقويتي بودم ... تو تحصيل در دانشگا هاي خارج از کشور برايت آينده ي بهتري را رقم مي زد ... او اما نه انگيزه داشت نه پول درس را رها کرد دنبال کار مي گشت ... روزنا مه چاپ شده بود هر کس دنبال چيزي در روزنامه مي گشت من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه ي قبولي هاي کنکور جستجو کنم ... تو رفتي روزنامه بخري تا دنبال آگهي اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردي ... او اما نامش در روزنامه بود روز قبل در يک نزاع خياباني کسي را کشته بود !!! من آن روز خوشحال تر از آن بودم که بخواهم به اين فکر کنم که کسي ، کسي را کشته است تو آن روز هم مثل هميشه بعد از ديدن عکس هاي روزنامه آن را به به کناري انداختي او اما آنجا بود در بين صفحات روزنامه : براي اولين بار بود در زندگي اش که اين همه به او توجه شده بود !!!! چند سال گذشت وقت گرفتن نتايج بود من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهي ام بودم تو مي خواستي با مدرک پزشکي ات برگردي همان آرزوي ديرينه ي پدرت او اما هر روز منتظر شنيدن صدور حکم اعدامش بود وقت قضاوت بود ، جامعه ي ما هميشه قضاوت مي کند من خوشحال بودم که که مرا تحسين مي کنند تو به خود مي باليدي که جامعه ات به تو افتخار مي کند او شرمسار بود که سرزنش و نفرينش مي کنند زندگي ادامه دارد ، هيچ وقت پايان نمي گيرد من موفقم : من ميگويم نتيجه ي تلاش خودم است!!! تو خيلي موفقي : تو ميگويي نتيجه ي پشت کار خودت است!!! او اما زير مشتي خاک است : مردم گفتند مقصر خودش است !!!! من , تو , او هيچگاه در کنار هم نبوديم هيچگاه يکديگر را نشناختيم اما من و تو اگر به جاي او بوديم آخر داستان چگونه بود...؟!!