Monday, December 19, 2011


آرمانهای سوسیالیسم تنها در یک جامعه غیر سوسیالیستی شانس محقق شدن داره

Wednesday, October 19, 2011

هیتلر و تاریخ دقیق مرگش



۶۶ سال پس از پایان جنگ جهانی دوم، در حالی که درهمه روایات تاریخی گفته شده است که آدولف هیتلر در روزهای پایانی جنگ خودکشی کرد، کتاب جدیدی که قرار است این روز‌ها در بریتانیا منتشر شود مدعی است هیتلر خودکشی نکرده، بلکه از آلمان گریخته و تا ۱۷ سال بعد نیز زنده بوده است، تا این که در سال ۱۹۶۲ در آرژانتین مرده است.

نویسندگان این کتاب جدید مدعی هستند که «اسناد و مدارک مستند و متقن بسیاری برای این فرضیه در دست دارند».به گفته این نویسندگان بریتانیایی، آدولف هیتلر برخلاف همه روایات تاریخی که تاکنون در مورد خودکشی او همراه با معشوقه آلمانی‌اش اوا براون مطرح بود، به اتفاق او از آلمان خارج شده و خانم براون نیز تا دم مرگِ هیتلر در سال ۱۹۶۲، در کنارش در آرژانتین زندگی کرده است.آن طور که در این کتاب با عنوان «گرگ خاکستری: فرار آدولف هیتلر» آمده است، هیتلر با اوا براون صاحب دخترانی شده و همراه با آن‌ها در آرژانتین زندگی کرده است.اگر این فرضیه درست باشد، هیتلر که‌ زاده سال ۱۸۸۹ بود، در ۷۳ سالگی مرده است و نه در ۵۵ سالگی.جرارد ویلیامز، یکی از نویسندگان این کتاب، روز یک‌شنبه در مصاحبه با شبکه تلویزیونی بریتانیایی اسکای گفت که او و سایمون دانستان، نویسنده و پژوهشگر انگلیسی، در نتیجه مطالعات و پژوهش‌های طولانی و کاملاً موشکافانه این کتاب را نوشته‌اند.این محققان مدعی هستند که هیتلر در‌‌ همان نیمه بهار ۱۹۴۵ موفق به گریز از آلمان شد و با هواپیما از کشوری که دوازده سال حاکم بلامنازع آن بود ولی آن را به ویرانه‌ای عظیم مبدل کرده بود، خارج شد.جرارد ویلیامز به شبکه اسکای گفت: «ما درصدد دوباره‌نویسی تاریخ نبوده‌ایم، ولی وجود اسناد و مدارکی از موفق شدن هیتلر به فرار از آلمان چنان قانع‌کننده است که نمی‌توان به آن‌ها بی‌اعتنایی کرد.»به گفته آقای ویلیامز، درهمین حال، اسناد و شواهد قطعی نیز در مورد خودکشی و مرگ هیتلر در آلمان هرگز وجود نداشته است.این محقق به شهادت‌های افرادی نیز استناد می‌کند که زندگی هیتلر و راز بقای او را در آرژانتین تحت نظر داشته‌اند و شواهد این افراد را «قانع‌کننده» توصیف می‌کند.ویلیامز و دانستان می‌گویند که اسنادی از سوی دولت‌های جهان که پس از دهه‌ها در دسترس همگانی قرار گرفت، تأییدکننده نظریه آن‌ها در مورد سرنوشت هیتلر است.ویلیامز و دانستان در کتاب خود سرویس‌های اطلاعاتی و امنیتی آمریکا را نیز متهم می‌کنند که نه تنها از فرار هیتلر آگاهی داشته‌اند، بلکه به این امر کمک کرده‌اند.به نوشته این دو نویسنده، آمریکا در برابر دادن امکان فرار به هیتلر، از دسترسی به تکنولوژی نازی‌ها برخوردار شده است.ویلیامز در مصاحبه یک‌شنبه با شبکه اسکای همچنین گفت: «استالین، آیزنهاور و هوور واقف بودند که هیتلر در سنگر زیرزمینی خود نمرده، ولی سخت است که توضیح داد چرا هر سهٔ آن‌ها از این واقعیت غافل شدند و در طول دهه‌ها نیز به این واقعیت توجه لازم نشده است.»تا پیش از این، موّرخان جنگ جهانی دوم همواره معتقد بودند که در پی ورود نیروهای ارتش سرخ به پناهگاه زیرزمینی هیتلر در سی‌ام آوریل ۱۹۴۵، او همراه با معشوقه‌اش خودکشی کرده است.به گفته این گروه از تاریخ‌نگاران، جسد هیتلر و اوا براون پس از «خودکشی ادعایی آن‌ها» در همان پناهگاه سوزانده شده و بقایای آنها در قبرهایی بی‌نام و نشان دفن شده است.در این میان، در حالی که روس‌ها همواره مدعی بوده‌اند که بخشی از جمجمه باقی‌مانده از هیتلر در اختیار روسیه است، نویسندگان کتاب «گرگ خاکستری: فرار آدولف هیتلر» مدعی هستند که این بخش از جمجمه در روسیه متعلق به هیتلر نیست، بلکه بخشی از جمجمه یک زن جوان است.این ادعای ویلیامز و جرارد در باره جمجمه منسوب به هیتلر، تکرار‌‌ همان فرضیه‌ای است که دو سال پیش در نشریه بریتانیایی آبزرور منتشر شد.واقعیت هر چه که باشد، قرار است مدتی دیگر و تقریباً همزمان با انتشار کتاب «گرگ خاکستری- فرار آدولف هیتلر»، فیلم سینمایی تازه‌ای نیز به روی پرده سینماها برود که ظاهراً به فرار ادعایی هیتلر از آلمان به آرژانتین اختصاص دارد. نام این فیلم نیز‌‌ همان نامی است که برای این کتاب نوشته ویلیامز و دانستان انتخاب شده است.گفتنی است که به تازگی انتشار کتاب‌هایی درباره گریز شمار زیادی از سران آلمان نازی به آرژانتین در پایان جنگ جهانی دوم به قلم نویسندگان مشهور رواج یافته است.حدود دو ماه پیش هم کتاب دیگری درباره نقش اوا پرون، بانوی محبوب آرژانتینی، در پناه دادن به سران آلمان نازی در خاک آرژانتین انتشار یافت. شواهدی که در این کتاب ارائه شد، به گستردگی در کشور آرژانتین مورد بحث قرار گرفته و چهره‌ای نامطلوب از زنی که دهه‌ها محبوب قلوب آرژانتینی‌ها و صد‌ها میلیون انسان در آمریکای لاتین و سراسر جهان بود، به تصویر کشیده است.یکی از مشهور‌ترین اعضای نازی که موفق به گریز از آلمان شد و سال‌ها در آرژانتین با هویت جعلی زندگی آسوده‌ای داشت، آدولف آیشمن بود که سرانجام موساد اسرائیل توانست ردّ پای او را بیابد، او را برباید و برای محاکمه به اسرائیل انتقال دهد، جایی که سرانجام او به اعدام محکوم شد و نخستین و آخرین فردی بود که تاکنون در اسرائیل اعدام شده است.

شاید وقتی دیگر

تابلوی فریاد اثر ادوارد مونش

روزها به دلایل فراوان به این نتیجه رسیدم که بیشترین چیزی که ما باید براش تلاش کنیم فراموش کردن اینه که توی چه جهنمی داریم زندگی می کنیم
جهنمی که از وقتی خودت رو میشناسی از هر چیزی که حقت هست محرومی
اگه هم جایی بخوای این محرومیت رو جبران کنی با هزار جور سختی باید روبه راه بشی !
که همون رو هم کوفتت می کنه !
تو هر سنی هستی خودت رو با کسی همسن خودت که توی یه کشور آزاد داره زندگی می کنه مقایسه کن تا بفهمی توی چه جهنمی هستیم !
جهنمی که برای بودن کنار کسی که دوستش داری هم باید از همه چیز و همه کس فرار کنی....خانواده ، فرهنگ ،حکومت ، حراست چه برسه به نیازهای دیگه مثل آزادی و رفاه و .....
آره رفیق .....اینجا همون جهنمی هست که خدا وعده داده بود اما فقط نگفته بود هر روز سه باز از کوچه و خیابونش صدای اذان میاد .....

Thursday, September 29, 2011

به ياد نهال که عاشقانه وفادار معشوق بود




امروز پنجشنبه است: دختری که عاشق بود اما عاشقانه هایش هیچ سهمی در رسانه های رسمیِ کشورش نیافت، به صورتِ رسمی خودکشی کرد. این رسمِ روزهای آلوده ای است که به آن گرفتاریم.
امروز پنجشنبه است. دختری به نام نهال سحابی عاشق پسری به نامِ بهنام گنجی بود. بهنام گنجی دوست کوهیار گودرزی یک از معترضان و فعالان حقوق بشر بود که با او دستگیر و سپس آزاد می شود. خبر دستگیری بهنام را هیچ کسی رسانه ای نکرد همه سکوت کردند و بهنام هم پس از آزادی خودکشی کرد. حالا نهال نیمه ی عاشقش خودکشی کرد.
نهال تا وقتی بود و در فشار هم بود، دغدغه هایش سهمی در رسانه ها و خبرهای روزنامه های رسمیِ کشورم نمی یافت. چون نامزد نبود، رسمی نبود. نهال دختری بود مثل بسیاری از دختران دیگرِ ایران اما این «لبخند» ها سهمی در رسانه ها نمی یابند تا به ماتم ننشینند…حالا آرام بخواب که خبر خودکشی ات رسمیت یافت و در رسانه ها شاید سهمی چشمگیر تر بیابی…..
کم نیستند کسانی که از واژه ی «دوست دختر» چندش شان می شود. صبح چند جایی دیدم که نوشته بودند دوست دختر بهنام گنجی هم پس از بهنام خودکشی کرد….اما حالا کم کم خبر رسمی تر می شود و آرام آرام این واژه ی ناجورِ و نچسبِ « دوست دختر» را از قامتِ بی جانت حذف می کنیم دخترِِ ایرانی تا مبادا مرگ ات آبرو از ماندگان ببرد…. آرام بخواب دختر زیبا ما حواس مان هست، این ماییم که تشخیص می دهیم مصلحت چیست …امروز پنجشنبه است….و این نوشته ی نهال است در وبلاگش پیش از خودکشی که بوی بهنام و یک پنجشنبه ی موهوم را می دهد:
دیر از گوش های غلیظم چکیدی.کمای من به مرگ گرمی رفته اسب
به رابعه
به نشاط
به ستاره به فاضل به علیرضا به مادر به پدر به…
به این یه ذره من ِ از بهنام ماندهبه پنجشنبه هایمان…
پله ها … نت های ریزشان . پیش در آمد سمفونی آنان که نواخته میشوند تا مرگ.دست تو. بر کمر سالن سی متری. که دور سر من می چرخاند،
وقتی حلقه دست ساز ت را به نشان دائمی یک درد در ترقوه ام می کنی.
گردنی تا دیوارهایی افراشته. هرچه سردتر.گونه های من.در رد فراموشی….
گرم ترپای چپ را از توی آینه ها قد بکشان تا این کج هایی که راست نمیشوند از کمر.
پا ها را که بکوبیم پنجشنبه ها، بم ترمی شوند.گوشهایم .گوشه هایم پیش بینی محتضرانه های تو را نمیکرد. نهال، چه تکثیر بی رحمانه ای شد
به دعوتی غریب الواقعه اجرا های آخر.
برای آن که زودتر.
نابهنگام تر.ترک کرد…تو را!
توآخر تر نمی شود.
پس…پنجشنبه ست !پنجشنبه ها را…ب
یا بهنام
بیا برقصیمشان
بخوانید وبلاگ نهال را که تنها و در سکوت سوگوار عشقش بود:
http://nahal53.blogfa.com/
منبع اصلی خبر کمیته گزارشگران حقوق بشر است که می گوید:
مرگ بهنام گنجی و نهال سحابی در حالی اتفاق می‌افتد که هنوز از آنچه در زندان اتفاق افتاده است، اطلاعی در دست نیست.

Wednesday, September 28, 2011

او هم غنیمت جنگی بود معترض بود در خیابانها فریاد زده بود آزادی می خواست پس کافر بود غنیمت بود
صدای جیغ های و ناله های دردناکش در سیاهی خوف آلود سلول میپیچید و نعره های درد آلودش فضای شب را می انباشت. نا امیدانه دست و پا میزد و کمک می خواست. خدایی را که هر روز از نه سالگی مجبور به خم و راست شدن در برابرش کرده بودند را صدا میزد. کمک میخواست. یاد لبهای داغمه بسته ی کوچکش افتاد که به خاطر روزه از زور تشنگی ترک خورده بودند. زیان در دهانش خشکیده بود. همش نه سالش بود
بی اختیار لبخندی تلخ بر لبان بهم فشرده از دردرش نشست. سیلی سخت بازجو گونه هایش را سوزاند. طعم شور خون را در دهانش حس کرد. با خود اندیشید عصمتم که حراج شد. چیزی برای از دست دادن ندارم. خون دهانش را به صورت بازجو تف کرد. بازجو لحظه ای شوک شد و متوقف. نفس های تند بازجو آزارش میداد. چشمانش پر از اشک بود. از ته دل فریاد میزد: خدا
.
سیلی دیگر

بازجو وحشت زده نگاهش میکرد. کارش به پایان رسیده بود. وظیفه ی الهیش را انجام داده بود چنان که الله در سوره ی احزاب آیه ی
۵۰ فرموده بود:
یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَحْلَلْنَا لَکَ أَزْوَاجَکَ اللَّاتِی آتَیْتَ أُجُورَهُنَّ وَمَا مَلَکَتْ یَمِینُکَ مِمَّا أَفَاء اللَّهُ عَلَیْکَ وَبَنَاتِ عَمِّکَ وَبَنَاتِ عَمَّاتِکَ وَبَنَاتِ خَالِکَ وَبَنَاتِ خَالَاتِکَ اللَّاتِی هَاجَرْنَ مَعَکَ وَامْرَأَةً مُّؤْمِنَةً إِن وَهَبَتْ نَفْسَهَا لِلنَّبِیِّ إِنْ أَرَادَ النَّبِیُّ أَن یَسْتَنکِحَهَا خَالِصَةً لَّکَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِینَ قَدْ عَلِمْنَا مَا فَرَضْنَا عَلَیْهِمْ فِی أَزْوَاجِهِمْ وَمَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُمْ لِکَیْلَا یَکُونَ عَلَیْکَ حَرَجٌ وَکَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِیمًا
”احزاب/ ۵۰
ای پیامبر! ما براى تو آن همسرانى را که مهرشان را دادهاى حلال کردیم و کسانی(زنان و دختران کافری) را که الله از غنیمت جنگى در اختیار تو قرار داده و دختران عمویت و دختران عمههایت و دختران دایى تو و دختران خالههایت که با تو مهاجرت کردهاند و زن مؤمنى که خود را به پیامبر ببخشد در صورتى که پیامبر بخواهد او را به زنى گیرد [این ازدواج از روى بخشش] ویژه توست نه دیگر مؤمنان؛ ما نیک مىدانیم که در مورد زنانشان و زنان و دخترانی کافری که در جنگ بدست می آورند چه بر آنان مقرر کردهایم تا براى تو مشکلى پیش نیاید و الله همواره آمرزنده مهربان است.
إِلَّا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ (مومنون/
۶ )
مگر با زنان خویش و یا (زنان و دخترانی که در جنگ) کنیزانی که صاحب آنها شده اند و (در صورت تجاوز به آنها) سرزنشی متوجه آنها نیست.
او هم غنیمت جنگی بود
معترض بود در خیابانها فریاد زده بود آزادی می خواست پس کافر بود غنیمت بود

Monday, September 19, 2011

secret love ...عشق ممنوعه سیمین بهبهانی

يا رب مرا ياري بده ، تا سخت آزارش کنم
هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم
از بوسه هاي آتشين ، وز خنده هاي دلنشين
صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم
در پيش چشمش ساغري ، گيرم ز دست دلبري
از رشک آزارش دهم ، وز غصه بيمارش کنم
بندي به پايش افکنم ، گويم خداوندش منم
چون بنده در سوداي زر ، کالاي بازارش کنم
گويد ميفزا قهر خود ، گويم بخواهم مهر خود
گويد که کمتر کن جفا ، گويم که بسيارش کنم
هر شامگه در خانه اي ، چابکتر از پروانه اي
رقصم بر بيگانه اي ، وز خويش بيزارش کنم
چون بينم آن شيداي من ، فارغ شد از احوال من
منزل کنم در کوي او ، باشد که ديدارش کنم



جواب ابراهيم صهبا به سيمين بهبهاني :

يارت شوم ، يارت شوم ، هر چند آزارم کني
نازت کشم ، نازت کشم ، گر در جهان خوارم کني
بر من پسندي گر منم ، دل را نسازم غرق غم
باشد شفا بخش دلم ، کز عشق بيمارم کني
گر رانيم از کوي خود ، ور باز خواني سوي خود
با قهر و مهرت خوشدلم کز عشق بيمارم کني
من طاير پر بسته ام ، در کنج غم بنشسته ام
من گر قفس بشکسته ام ، تا خود گرفتارم کني
من عاشق دلداده ام ، بهر بلا آماده ام
يار من دلداده شو ، تا با بلا يارم کني
ما را چو کردي امتحان ، ناچار گردي مهربان
رحم آخر اي آرام جان ، بر اين دل زارم کني
گر حال دشنامم دهي ، روز دگر جانم دهي
کامم دهي ، کامم دهي ، الطاف بسيارم کني


جواب سيمين بهبهاني به ابراهيم صهبا :

گفتي شفا بخشم تو را ، وز عشق بيمارت کنم
يعني به خود دشمن شوم ، با خويشتن يارت کنم؟
گفتي که دلدارت شوم ، شمع شب تارت شوم
خوابي مبارک ديده اي ، ترسم که بيدارت کنم

جواب ابراهيم صهبا به سيمين بهبهاني:
ديگر اگر عريان شوي ، چون شاخه اي لرزان شوي
در اشکها غلتان شوي ، ديگر نمي خواهم تو را
گر باز هم يارم شوي ، شمع شب تارم شوي
شادان ز ديدارم شوي ، ديگر نمي خواهم تو را
گر محرم رازم شوي ، بشکسته چون سازم شوي
تنها گل نازم شوي ، ديگر نمي خواهم تو را
گر باز گردي از خطا ، دنبالم آيي هر کجا
اي سنگدل ، اي بي وفا ، ديگر نمي خواهم تو را


جواب رند تبريزي به سيمين بهبهاني و ابراهيم صهبا :
صهباي من زيباي من ، سيمين تو را دلدار نيست
وز شعر او غمگين مشو ، کو در جهان بيدار نيست
گر عاشق و دلداده اي ، فارغ شو از عشقي چنين
کان يار شهر آشوب تو ، در عالم هشيار نيست
صهباي من غمگين مشو ، عشق از سر خود وارهان
کاندر سراي بي کسان ، سيمين تو را غمخوار نيست
سيمين تو را گويم سخن ، کاتش به دلها مي زني
دل را شکستن راحت و زيبنده ي اشعار نيست
با عشوه گرداني سخن ، هم فتنه در عالم کني
بي پرده مي گويم تو را ، اين خود مگر آزار نيست؟
دشمن به جان خود شدي ، کز عشق او لرزان شدي
زيرا که عشقي اينچنين ، سوداي هر بازار نيست
صهبا بيا ميخانه ام ، گر راند از کوي وصال
چون رند تبريزي دلش ، بيگانه ي خمار نيست

Wednesday, July 20, 2011

پگاه آهنگرانی را آزاد کنید


دختری با کفش های کتانی و رویاهای بارانی

Saturday, July 16, 2011

Wednesday, July 13, 2011

شطرنج سیاسی ایران در سی و دو سال گذشته

8 سال نخست وزیری موسوی +8 سال ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی + 8 سال ریاست جمهوری خاتمی = سران فتنه
6 سال ریاست جمهوری احمدی نژاد = جریان انحرافی
بازرگان + بنی صدر(حدود2سال جمعا ) = عوامل غربی و استکبار و صهیونیست و سیا و ... ( خیلی بد )
24 سال سران فتنه + 6 سال جریان انحرافی + 2 سال خیلی بد = 32 سال ( کل نظام اسلامی )

حالا چند سئوال بی جواب
1- دوران طلائی حضرت امام کی بوده است ؟
2- سران, دلسوزان و مسئولان جمهوری اسلامی کی حکومت کرده اند ؟
3- این چه جور مملکتی است ؟ چطوری اداره میشه ؟

یک پیشنهاد به جمهوری اسلامی : اسم واحد پول جدیدتان را بگذارید پـــهــن !


این روزها در محافل اقتصادی جمهوری اسلامی این بحثها مطرح میشود که واحد پول جدیدشان را چه بگذارند و تاکنون اسمهایی هم مثل دینار و درهم و امامی و ولایی و ریال و تومان پیشنهاد شده است که بنظر من هیچ کدام از این اسامی برای واحد پول نظام مقدس جمهوری اسلامی در خور شاءن نمیباشد و من به این کارشناسان محترم اقتصادی پیشنهاد میکنم واحد پول جدیدشان را بگذارند پهن ( به کسره پ و ه و سکون نون ) . که این پهن به 100 واحد کوچکتر به نام پشگل ( به کسره پ و گ و سکون ش و ل ) تقسیم میشود . ( که هر صد پشگل میشود یک پهن )
این نامها ( پهن و پشگل ) مزایای بسیاری برای اقتصاد جمهوری اسلامی در بر دارد از جمله :
1- مردم دیگر دائما درخواست افزایش حقوق نمیکنند چرا که هیچ کس دوست ندارد پهن و پشگل بیشتری نصیبش شود !
2- مردم دیگر تورم قیمتها را احساس نخواهند کرد چون مثلا 10 پهن میدهند و یک کیلو گوشت قرمز میخرند یا 30 پشگل میدهند و یک نان بربری میخرند و این گونه معامله برای مردم خیلی لذت بخش و غرور آفرین خواهد بود . ( چون کالای با ارزش را به بهای ناچیز خریده اند ! )
3- تورم کنترل میشود چون فروشندگان کالا و خدمات میدانند با افزایش قیمتها ، پهن و پشگل بیشتری نصیبشان خواهد شد که یقینا این عمل مورد خوشایند ایشان نخواهد بود برای همین سعی در تثبیت و کاهش قیمتها مینمایند .
4- هر یک دلار آمریکا برابر با یک پهن ( یا 100 پشگل جمهوری اسلامی ) میشود که این میتواند باعث تحقیراستکبار جهانی و افزایش غرور امت حزب الله بشود .
5- با این تغییر نام ( به پهن و پشگل ) واردات کالا دیگر بصرفه نخواهد بود و بر عکس صادرات کالا و خدمات افزایش خواهد یافت . چون کالا و خدمات به بهای کمتری تولید میشود در نتیجه تقاضای بین المللی برای خرید آن افزایش می یابد که این رویداد منجر به مثبت شدن تراز بازرگانی جمهوری اسلامی میگردد .
6- و سایر مزایای دیگر
پس می بینید که این نامگذاری کاملا علمی و کارشناسی شده میباشد بنابراین به متصدیان اقتصادی جمهوری اسلامی پیشنهاد میشود که در اسرع وقت این نامها را بر روی واحد پول جدیدشان بگذارند تا امت حزب الله هر چه زودتر از مزایای گفته شده بهرمند شوند

Thursday, July 7, 2011

نامه خاتمی به سپاه

جناب آقای محمد علی(عزيز) جعفری
با سلام
نمی دانم جنابعالی را باید با چه سمتی خطاب کنم. فرمانده سپاه پاسداران؟ مسئول سازندگی کشور؟ مسئول فرهنگ و اخلاق جامعه؟ رئیس دولت یا رئيس حکومت نظامی؟

Monday, July 4, 2011

برخی سوالات کمی خطرناک‌اند مثلا فاصله میان مقام و منزلت حوریان بهشتی با روسپی‌ها از زمین تاآسمان است اما واقعا در عمل میان کار یان دو چه فرقی است. یکی در استخدام خدا است و دیگری در استخدام بنده خدا!

Tuesday, June 21, 2011

اگر میفروشی از تن می فروشی نه از دین

راستی روسپی! از خودت پرسیدی چرا اگر در سرزمین من و تو، زنی زنانگی اش را بفروشد که نان در بیارد رگ غیرت اربابان بیرون می زند اما اگر همان زن کلیه اش را بفروشد تا نانی بخرد و یا شوهر زندانی اش آزاد شود این «ایثار» است ! مگر هردو از یک تن نیست؟ بفروش ! تنت را حراج کن… من در دیارم کسانی را دیدم که دین خدا را چوب میزنند به قیمت دنیایشان، شرفت را شکر که اگر میفروشی از تن می فروشی نه از دین))

Wednesday, June 1, 2011


عموی هاله سحابی علت درگذشت هاله را ضربه به شکم و ریه و نهایتا ایست قلبی عنوان کرد.
فریدون سحابی برادر مرحوم سحابی در گفتگوی کوتاهی با جرس خبر شهادت هاله سحابی را تایید کرد.
او علت درگذشت هاله سحابی را ضربه ای که به شکم و ریه اش زذند و ایست قلبی اعلام کرد.
حیی پسر هاله سحابی در مصاحبه ای اعلام کرده بود که درگذشت مادرش بر اثر ضرب و شتم نبوده و علت فوت ایست قلبی هاله خانم بوده است. فریدون سحابی عموی هاله تاکید کرد که اینطور نیست و ضرب و شتم در منتهی درجه بوده است و نیروهای امنیتی در منتهی درجه سختی و بیرحمی و نامردی نسبت به هاله کردند.
فریدون سحابی در حال رانندگی به سمت منزل مرحوم هاله سحابی بود او گفت هم اینک پیکر هاله را به منزل بردند و الان بچه هایش بر سر و صورت خودشان می زنند.

Tuesday, May 17, 2011

................ عکس یادگاری کی میگیره

به گمانم قصه شده ایم. قصه مان شاید با همین تصویر آخر شروع شود، خانه ای که اینک شهری بدان نگاه دوخته و می پایدش، و کسانی بر حسب دستور مامورند تا نگذارند مردمان از آن خانه و صاحبانش خبر گیرند.

Sunday, February 6, 2011



من حسرت ایرانی بودن دارم


من ایرانی نیستم چون نامم عربی ستمن ایرانی نیستم چون وقتی به دنیا آمدم در گوشم اذان عربی خواندند من ایرانی نیستم چون وقتی ازدواج کردم به آیین عربها و به زبان عربی ازدواج کردممن ایرانی نیستم چون هزار کیلومتر راه را طی میکنم تا به پابوس امام هشتم شیعیان بروم اما کمی آنسوتر به آرامگاه فردوسی ... این بزرگ مرد ایرانی .... نمی روممن ایرانی نیستم چون اعیاد فطر و قربان و غدیر و مبعث را تبریک می گویم و شادباش می شنوم اما نمی دانم جشن سده چه روزیستمن ایرانی نیستم چون دهه محرم سیاه می پوشم و با سر و روی گل آلوده عزادار خاندانی می شوم که سرزمینم را گرفتند , اما روز مرگ بابک خرمدین را نمی دانممن ایرانی نیستم چون حرف که می زنم بیشتر به عربی می ماند تا فارسیمن ایرانی نیستم چون نام زبان رسمی کشورم را آنگونه که فردوسی گفت نمیگویم (پارسی)، طوری میگویم که اعراب در بیان آن به پت پت نیفتند: فارسیمن ایرانی نیستم چون در کشوری به دنیا آمدم که روی پرچمش عربی نوشتندمن آرزوی ایرانی بودن هم ندارم چون آنقدر دست نیافتنی است که آرزویش هم نمی توان کرد

Saturday, February 5, 2011

آب ..برق ..مسكن ..دموكراسي ... آزادي ...مجاني نداريم؟؟



زندگی رسم خوشایندیست...
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ...
زندگی پرشی دارد به اندازه عشق...
زندگی چیزی نیست که لبه طاقچه ی عادت از یاد من و تو برود...
زندگی حس غریبیست که یک مرغ مهاجر دارد...
زندگی سوت قطاریست که در خواب پلی می پیچد...
زندگی گل به توان ابدیت...
زندگی ضرب زمین در ضربان دل هاست...
زندگی هندسه ی ساده ی تکرار نفس هاست...
هر کجا هستم باشم...آسمان مال من است...
پنجره...قکر..هوا...عشق...زمین...مال من است...
آری آری...زندگی زیباست....
زندگی آتشگهی دیرنده پا بر جاست...
گر بیافروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست...ور نه خاموشیست و

خاموشی گناه ماست...
به ياد بي گناهان از بين رفته و نسل سوخته .. ..
همه با اين انقلاب ضريب صفر شديم و ديگر هيچ

Monday, January 31, 2011

به ياد محمد رسول اف

تلخ چون واقعیت
در اولین جشنواره فیلم های فارسی در لندن دیشب در مراسم افتتاحیه فیلم کشتزارهای سپید ساخته محمد رسول اف را دیدم. فیلمی کاملا متفاوت. یک سورآلیسم سیاسی . کارگردان مولف که قبلا کاری مستقل از وی ندیده بودم تماشاگران را تمام مدت نمایش فیلم جسباند بر صندلی.حالا محمد رسول اوف نزدیک ترین کارگردان ایرانی به تارکوفسکی است . حتی نزدیک تر از باشوی بیضائی و کار جوان های دهه هشتاد و نود که به این ژانر علاقه نشان دادند. به جز کیارستمی کسی را نمی بینم که در این سی سال از تاثیر جادوئی تارکوفسکی بیرون مانده باشد.. اما از فیلم که بگذریم حالا می رسیم به قصه و تاثیر این کار هنری بر من بیننده عادی . من مردم .از دیدگاه من فیلم تلخ است. یک بار دیگر هم جرات کردم و این را نوشتم. وقتی که بهرام بیضائی که تاجی است بر سر سینما و تئاتر ایران، سگ کشی را ساخت و سخت دگرگونم کرد . نوشتم و در یک مصاحبه گفتم معلوم نیست چرا جناب بیضائی از ما مردم عصبانی است. در حالی که باید از جای دیگر خشم گرفته باشد. جرا در کهکشان وی یک نفر خوب نبود، همه فاسد همه تباه همه دزد و هم قاتل . تنها موجود مثبت قصه و فیلم همان است که مورد تجاوز قرار گرفته و تبدیل شده به یک نفرین زده پر شده از نفرت. هیچ گوشه ای از آسمان آبی در سک کشی پیدا نبود..حالا فیلم خوش ساخت و خوش تدوین آقای رسول اف، با فیلم برداری و سناریوی خوب برایم همان است که سک کشی بود. می پرسم کارگردان عزیز و قوی دست چرا به نظر می رسد از ما که مردمیم عصبانی است. می خواهی بگوئی خطا کردیم و سی سال اشک ها در اشکدان جمع شد برای ... وای و شرم بر مااین میزان خشم در فیلم کشتزارهای سپید رسول اف، فقط کم داشت که پسرک وقتی به اشکدان دست یافت در آن ادرار می کرد و فیلم آخرسر با مصرف همان نه اشک که ادرار ، پایان می گرفت. تلخ تر می شد اما دست کم می گفتیم امیدی هم کاشته به مقاومتی، و راهی هم نشان داده است. وگرنه حالا فیلم تلخ پیامش این است که به این بخت شور مبتلائیم و هیچ راه گریزی نیست. فریدونی نیست کاش اسکندری پیدا شود. گاه احساس می کردم که آدم های حاضر در سالن سینما آپولو لندن بیخودی می خندیدند. از وحشت بود. می خندیدند تا نفرتشان را بپوشانند.از این زاویه فیلم برایم سنگین بود، یعنی با اعتقاداتم در تعارض افتاد. ورنه همان که نوشتم فیلم کشتزارهای سپید از همه نظر فیلم ماندگاری است.

Tuesday, January 25, 2011

Wednesday, January 19, 2011

Katyn massacre


کشتار روشنفکران و افسران لهستانی در سال ۱۹۴۰ (به احتمال زیاد، ماه‌های مارس و آوریل) روی داده‌است.اسناد موجود نشان می‌دهد که کشتار کاتین، توسط استالین و «لاورنتی پاوالوویچ بریا» رهبری شده‌است و «مولوتوف» و «وروشیلوف» و «کالینین» و «میکویان» و «کاگانوویج» (اعضای دفتر سیاسی حزب کمونیست شوروی) و بازجویانی جون «کوبولف»، «مرکولف»، «واسیلی بولوخین» و «باشتوکف» در آن نقش داشته‌اند. همچنین نقش NKVD پلیس مخفی (نارودنی کامی‌سه‌ریات وونوتره‌نیخ دیه‌ل) یا به اصطلاح «کمیساریای خلق برای امور داخلی» در این واقعه تایید شده‌است.سه سال بعد نظامیان آلمانی گورهای دسته جمعی قربانیان را پیدا کرده و به دنبال آن جنجال تبلیغاتی بزرگی را بر علیه شوروی به وجود آوردند. ناری‌ها اخبار این کشف را به سرعت پخش کردند و اعلام کردند که در حوالی جنگل کاتین، گورهای بی نام و نشانی کشف شده که بقایای ۴۱۴۳ جسد را در خود دارد، تمام قربانیان لباس افسران لهستانی به تن دارند و اعلام شد که بدون تردید مسئول این جنایت دولت شوروی است. در مقابل حکومت شوروی نام کاتین را در لیست نام‌های سانسورشده خود قرار داد. روزنامه پراودا(حقیقت) سه روز بعد از انتشار اخبار مربوط به قتل عام؛ در ۱۶ آوریل سال ۱۹۴۳ از خیمه شب بازی دشمن دم زد و نوشت: خون صدها هزار قربانی به گردن قاتلان نازی است و هیچ لهستانی دروغ آنان را باور نمی‌کند و قاتلان به زودی به سزای جنایات خودشان خواهند رسید.
The Katyn massacre, also known as the Katyn Forest massacre (Polish: zbrodnia katyńska, 'Katyń crime'; Russian: Катынский расстрел), was a mass murder[1] of Polish nationals carried out by the Soviet secret police NKVD in April–May 1940. It was based on Lavrentiy Beria's proposal to execute all members of the Polish Officer Corps, dated 5 March 1940. This official document was then approved and signed by the Soviet Politburo, including its leader, Joseph Stalin.[2][3] The number of victims is estimated at about 22,000, the most commonly cited number being 21,768.[4] The victims were murdered in the Katyn Forest in Russia, the Kalinin and Kharkov prisons and elsewhere.[5] About 8,000 were officers taken prisoner during the 1939 Soviet invasion of Poland, the rest being Polish doctors, professors, lawmakers, police officers, and other public servants arrested for allegedly being "intelligence agents, gendarmes, landowners, saboteurs, factory owners, lawyers, officials and priests."[4] Since Poland's conscription system required every unexempted university graduate to become a reserve officer,[6] the NKVD was able to round up much of the Polish intelligentsia, and the Russian, Ukrainian, Tatar, Jewish, Georgian,[7] and Belarusian intelligentsia of Polish citizenship

Monday, January 17, 2011

people victory



تونس راملت آزاد كرد .. ديگر هيچ

يك ملتی نمی باید, تسلیم ددمنشی یک رژیم بشود, باید آنرا ضعف رژیم تلقی کند و استوارتر بایستد چون زودتر رژیم از پا در می آید

Sunday, January 16, 2011

باغ وحش تهران، آخرین دیوار نوشته قفس شیرها: منم دارن میبرن برا اعدام...مدیریت الاغ ها کار خودش رو کرد

Wednesday, January 12, 2011





حجت الاسلام و المسلمین سیدمحمد خاتمی در دیدار با جمعی از اساتید دانشگاهی و اعضاء جامعه پزشکی به تبیین راه‌کارهایی برای برون‌رفت از وضعیت فعلی و دمیده شدن روح امید و نشاط در جامعه پرداخت. وی در بخشی از اظهارات خود تاکید کرد: «نگرانی‌ام از این است ما در این موقعیتی که هستیم، خدای نکرده به‌خاطر رفتارهای نادرستی که هست خیزش بعدی که بروز و ظهور پیدا می‌کند دیگر به طرف اسلام و نظام اسلامی نباشد.» رئیس بنیاد باران با بیان اینکه «تدبیر حکم می‌کند منتقدان و معترضان معتقد به اصل نظام تقویت شوند»، گفت:« باید شخصیت‌های با سابقه ولو معترض؛ سرمایه‌ای به حساب بیایند که پیرامون آنان بخش عظیمی از نیروهای جوان جامعه که به هر حال اعتراضی هم دارند جمع شوند و در کنار اصل نظام و انقلاب و راه امام بمانند.» رئیس دولت اصلاحات با اشاره به مباحث مطرح شده از سوی او، تصریح کرد: «اگر حرف و حدیثی هست دعوا بر سر قدرت نیست ما خودمان مطرح نیستیم و اگر نگرانی هست این نیست که بنده در عرصه نیستم و کس دیگری در عرصه مسئولیت است؛ نگرانی از این است که خدایی نکرده این نظام و انقلاب لطمه بخورد.» وی ادامه داد: «اینکه ما اینقدر به انتخابات و اهمیت آن تاکید می‌کنیم و می‌گوییم راه برون‌رفت از بحران این است که ما بتوانیم به یک اجماعی برسیم که انتخابات به‌گونه‌ای برگزار شود که مردم احساس کنند رای‌شان موثر است و آزادانه می‌توانند رای بدهند و هر کسی را خواستند می‌توانند انتخاب کنند در چارچوب همین قانون اساسی، چیزی علاوه بر این گفته نشده.» سید محمد خاتمی همچنین اظهار داشت: «اینکه این روزها گفته می‌شود مردم چه کسی را بخواهند و چه کسی را نخواهند باید گفت که کسانی‌که مردم را قبول ندارند حق ندارند درباره مردم و از زبان مردم صحبت کنند.»




امشب هوا سرد است
امشب اشکها بی ارزشند
امشب دوستت دارم بی معنیست
امشب چیزی درون تو مرد
امشب چیزی درون تو دفن شد
رها کن
رها شده ای ...

Tuesday, January 11, 2011

ميرحسين موسوی: روی گوبلز را در جعل و دروغگوئی سفيد کرده اند و تهمت و دروغ را جزئی از ديانت متحجرانه خود قرار داده اند،


در هفته های اخير، اقتدارگرايان هجمه تبليغاتی بی سابقه ای را عليه شما و جنبش سبز انجام دادند، اما شما در برابر اين هجوم سکوت کرديد و موضعی نگرفتيد. دليل اين سکوت چيست؟ انتظار خيلی از طرفداران جنبش سبز اين بود که شما در برابر اين همه تهاجم چيزی بگوييد.
بنده قصد پاسخ داشتم اما انتشار نامه برادر عزيزم آقای کروبی مرا منصرف کرد. نگاه ايشان دليل بسياری از اين بداخلاقی ها را روشن می کند. دليل دوم سکوتم آن بود که تبليغاتی از اين قبيل متعلق به دوران قديم است و از شگردهايی استفاده می کند که در رژيم های توتاليتر شبيه شوروی دوران استالين و يا رومانی زمان چائوشسکو استفاده می شد. کسانی که اين تبليغات را سازمان دادند نه جامعه خودمان را می شناسند و نه درکی از فضای متحول بين المللی دارند. آنها در فضای قبل از گسترش تکنولوژی ارتباطات زندگی می کنند.
ارزيابی شما از ده روز تهاجم که عليه شما و ديگر شخصيت های جنبش سبز صورت گرفت، چيست؟ چقدر تبليغات اقتدارگرايان را اثربخش می دانيد؟
به دلايلی که در پاسخ به سوال قبلی گفتم اين تبليغات نه تنها کم اثر بود بلکه بدليل محتويات غيرمنصفانه خود اثر عکس داشت. اين ده روز فرصت خوبی برای شناخت ملت ما از ماهيت اين آقايان بود. اين همه دروغ و تهمت نشان داد که اسلام حضرات چگونه اسلامی است. تعجب آور هم نبود ما همه پيشنمازی را می شناسيم که گفت امريکا از طريق عربستان يک ميليارد دلار به ما کمک کرده و قول پنجاه ميليارد ديگر را بعد از پيروزی داده است و هنوز اين آقا عليرغم اين بهتان و دروغ، موقعيت رسمی خود را حفظ کرده است. به همين دليل، اثرات اين تبليغات خارج از عرف توام با فحاشی های سخيف و تهديد، بيشتر از آنکه به جنبش رو به گسترش سبز لطمه بزند، حقانيت و سرزندگی جنبش سبز را نشان داد.
اينها نمی توانند درک کنند وقتی کسی که به خاطر يک کبک يک انسان محترم را به قتل رسانده ادعا کند شخص عالمی مثل آقای خاتمی قرآن را نمی فهمد و يا در سايتهای خود، دادستان انقلابی و مورد اعتماد امام را جاسوس شوروی و قرآن پژوه مبارزی چون خانم رهنورد را با تهمت های مضحک، همکار خانواده مطرود رژيم پهلوی، و بنده و ايشان را به نقل از يک نويسنده درگذشته، که از ترس مردم به اروپا گريخت و در آنجا فوت کرد، فراماسون می نامند، مردم چگونه با اين ادعاها روبرو می شوند. اينها روی گوبلز را در جعل و دروغگوئی سفيد کرده اند و تهمت و دروغ را جزئی از ديانت متحجرانه و توام با خرافات خود قرار داده اند. البته يک نکته ظريف ديگر نيز وجود دارد که دستپخت اين چنين شور از آب در می آيد و آن اعتقاد ريشه ای بخشی از حاکميت به خس و خاشاک و بزغاله و گوساله بودن ميليونها نفر از مردم اين کشور است. يکی از دلايل دليری اينان برای گفتن دروغهای بزرگ همين نگاه به ملت است. آنها هنوز باور به شعور ملت ندارند و متاسفانه در خلوت خود حتی از تصور حقوق شهروندی برای همه مردم و کرامت ذاتی برای همه انسانها وحشت می کنند.
در مهديه تهران و برخی تريبون های ديگر خطاب به شما و آقای کروبی و ديگر شخصيت های جنبش سبز گفتند که شماها عددی نيستيد. شما چه نظری درباره چنين اظهار نظری داريد؟
اتفاقا اين سخن کاملا درست است. نه بنده و نه کروبی نگفته ايم عددی هستيم. در احوالات شيخ ابوسعيد ابوالخير آمده است عالمی که با شيخ احساس رقابتی داشته کسی را پيش او می فرستد که من مثل يک فيل هستم و شما مثل يک پشه و شيخ جواب می دهد که به او بگوئيد «ما هيچ نيستيم و آن پشه هم تو هستی». البته ما در مرتبه شيخ نيستيم ولی با تاسی به او می گوييم ماها عددی نيستيم. ولی اين دليل نمی شود که شما حقوق مردم را ضايع کنيد و ميثاق ملی را تا اين اندازه خوار کنيد.
شما شبيه اين مضمون را در بيانيه هفده، که پس از وقايع عاشورای تهران صادر کرديد، نيز يادآور شده ايد. آيا همچنان بر همان خواست ها تاکيد می کنيد؟
بله. بنده در اطلاعيه ۱۷ گفتم شما امثال بنده را نديده بگيريد و خودتان بی اعتنا به ما زندانيها را آزاد و اعلام کنيد که پايبند به همه اصول قانون اساسی هستيد و رسانه ها را آزاد کنيد، انتخابات آزاد غير گزينشی داشته باشيد. خواهيد ديد افق روشن خواهد شد. اگرنه سرکوب، سطح مطالبات را بالا خواهد برد. اين نوع تبليغات دروغ و ناشيانه که همزمان با ادامه سرکوب و دستگيريها انجام می گيرد جز آنکه مردم را روز به روز بيشتر از اصلاح در چهارچوب قانون اساسی مايوس سازد فايده ای نخواهد داشت.
دبير کل موتلفه گفته است که شما يعد از انتخابات، در ملاقات با هيئتی با شمارش بخشی از آرا موافقت کرديد و بعدا با ملاقاتهائی که با اعضای مشارکت و مجاهدين انقلاب داشته ايد آنها شما را از اين توافق قبلی منصرف کرده اند. آيا درست است؟
متاسفانه دبير کل جديد موتلفه پختگی لازم را ندارد. درمورد اين ادعا بنده آن را تکذيب می کنم. در آن جلسه، آخرين حرفی که زدم «قبول حکميت» بود و اگر شرکت کنندگان در آن جلسه به حافظه خود رجوع کنند، بنده حتی چند نام را به طور مثال برای چنين هيئت حقيقت يابی مطرح کردم. بدترين بخش ادعای ايشان تهمتی است که به دو گروه سياسی معتبر کشور زده اند، در حالی که اعضای اصلی آنها در بند هستند.
البته علاوه بر ايشان برای چندمين بار يکی از وزرای زمان دفاع مقدس با استناد به يک نشريه غربی به صورت ترجيع بند نقل قولی از بنده می کند که با توجه به خدمات ايشان به بهداشت کشور تا کنون صبر کردم که چيزی نگويم. بنده تعجب می کنم ايشان که ادعای مسلمانی دارد، عليرغم اين همه مدرک و سند و سخنرانی و اطلاعيه های بنده و بحثی که يک بار با ايشان کردم به قول يک نشريه آمريکائی تکيه می کند و از آن فراتر می رود و برخلاف گفته ها و کردار قديم خود در مورد گذشته سياسی اينجانب به قضاوت می نشيند. مگر انکه بگوئيم در آن موقع تظاهر می کرده است.
با توجه به اينکه فشار و تبليغات عليه جنبش سبز در ماههای اخير افزايش يافته است. وضعيت جامعه و جنبش سبز را در اين شرايط چگونه ارزبابی ميکنيد؟
بله. حجم تحريف و دروغ و تهديد بالارفته است. اعدام های فله ای و محکوميتهای عجيب و غريب ظالمانه هم برای کمک به مرعوب کردن بکار گرفته می شود. مهمتر، گسترش فرهنگ اعتراف گيری و تواب سازی است که از درون زندانها به فضای سياسی بيرون منتقل شده است. بر اساس اين فرهنگ، شما اگر می خواهيد پست خود را حفظ کنيد و يا انتخاب شويد و يا در معاملات بزرگ و کوچک سهيم شويد و يا با آرامش از دست و زبان بد اخلاقان زندگی کنيد، بايد فهم و بصيرت لازم را برای محکوميت منتقدان و معترضان جنبش سبزداشته باشيد. آنها حتی از حوزه ها و مراجع عظام نگذشته اند و ما شاهد فشارها و جسارتها و اهانتهای گوناگون عليه روحانيت و مرجعيت هستيم. غافل از آنکه داخل همين خانواده های دست اندر کاران، توجه به خواستهای مطرح شده درجنبش سبز در حال گسترش است. چرا که اين مطالبات مطابق با حقوق مردم و ميثاق ملی ماست.
مردم ما خاطرات خوشی از اعتراف گيری و تواب سازی و مداهنه و تهمت و دروغ ندارند. اين ترفندها در ماه دی به ضد خود تبديل شد. تمام اين تمهيدات و اقدامات به خوبی نشان می دهد که جنبش سبز در حال پيشرفت است و انشالله با شرکت همگان اين روند تا رسيدن به اهداف مطرح شده در جنبش سبز ادامه خواهد يافت. ما اعتقاد داريم که: «فاما الزبد فيذهب جفاء و اما ما ينفع الناس فيمکث فی الارض»، کف ها به کناری رفته و محو ميشوند، ولی آنچه برای مردم سودمند است باقی می ماند.
گر چه اين حجم تهمتها و افتراها و دروغ زنی و وارونه نمايی در نهايت برملا خواهد شد اما به هر حال نمی توان حجم تبليغات رسانه های حکومتی با بودجه های نجومی را، که به قبضه جناح خاصی در آمده، ناديده گرفت. به نظر شما چه طور می توان بر اين تفرقه افکنی ها و شکاف و شقاق ايجاد شده در اثر اين تبليغات سوء در جامعه و در ميان خانواده ها فائق آمد؟ جنبش سبز چه طور می تواند در جهت پوشاندن و کم کردن شکاف های مختلفی که ممکن است روزبه روز در اثر سوء تدبير و سوء نيت اقتدارگرايان بيشتر و بيشتر شود گام بردارد و وحدت ملی را در برابر تفرقه افکنی های دولتی حفظ کند؟
به نظرم استراتژی اصلی بايد همان آگاهی بخشی و راهکار اصلی همان هر شهروند يک رسانه باشد. کارهای به ظاهر ساده ای مثل تکثير روزنامه ها و نامه ها و بيانيه ها، تکثير سی دی از عکس ها و فيلم های وقايع پس از انتخابات و … امروزه عمق نفوذ خوبی پيدا کرده اند و به دورترين نقاط هم رسيده اند. لشگر پرشمار آگاهی بخشی و اطلاع رسانی از دل وسايل ساده ای که عصر اطلاعات در اختيار آنها گذاشته است موثرترين شيوه ها را با خلاقيت خود برای رساندن پيام حقيقت پيدا کرده و می کند.
اما در کنار تلاش برای گسترش آگاهی ها و مبارزه با انتشار دروغ و قلب حقايق، نبايد خاطره بحثها و گفتگوهای صميمانه روزهای انتخابات را از ياد برد. نبايد از ياد ببريم که چه طور پيش از آن که مداخله های به اصطلاح امنيتی فضای گفتگوی مدنی را به آشوب بکشد و صدای بحث و گفتگو را خاموش کند، شنيدن صدای همديگر را در گفتگوهای انتخاباتی تجربه و تمرين می کرديم. نبايد زنجيره سبزی که تمام اختلافات و تفاوت ها را از جنوب تا شمال شهر و کشور به هم پيوند می داد و زيستن در کنار هم را به ما می آموخت فراموش کنيم. اين خاطرات گرانبها درس ها و الگوهای ارزشمندی برای امروز ما نيز می توانند باشند. امروز هم بايد تا آنجا که می توانيم با زنده نگاه داشتن فضای بحث و گفتگوی ملی، تحمل و مدارای يکديگر را تمرين کنيم و نظرات و آراء همديگر را بشنويم تا بر شکافهای تحميل شده از سوی رسانه های رسمی غالب شويم. سبز بودن ما به اين معنا نيست که می خواهيم همه را به رنگ خود در آوريم و يک رنگ کنيم، آن طور که انحصارطلبان و اقتدارگرايان برای همه رنگ و رای خويش را تجويز می کنند. سبز بودن زيستن در کنار يکديگر با درک تفاوت ها و اختلاف آراء و نظرات و سلايق يکديگر است. اگر اقتدارگرايان و رسانه های شان می کوشند ترک های ايجاد شده در خانواده ها و جامعه را پررنگ کنند، ما بايد بکوشيم با پذيرفتن اين اختلاف ها نسخه ای برای زيستن مسالمت آميز در کنار يکديگر ارائه کنيم. آگاهی بخشی در عين مسالمت، موثرترين سلاح عليه خشونت و پراکندن بذر های تفرقه و جهل است.

Wednesday, January 5, 2011

جوکی که سربازان آمریکایی در افغانستان برای طالبان ساخته




شما ممکن است یک طالبان باشید اگر … ۱٫ برای امرار معاش هروئین درست می کنید اما با مشروب الکلی مشکل اخلاقی دارید. ۲٫ مسلسل ۳۰۰۰ دلاری و راکت انداز ۵۰۰۰ دلاری دارید اما توان خرید یک جفت کفش برای خود ندارید. ۳٫ بیشتراز دندانهایتان همسراختیار کرده اید. ۴٫ باسن خود را با دست خالی پاک می کنید اما گوشت خوک را کثیف می دانید. ۵٫ فقط دو نوع کت می شناسید: ضد گلوله و انتحاری. ۶٫کسی را نمی شناسید که علیه ایشان حکم جهاد نداده باشید. ۷٫ تلویزیون را خطرناک می دانید اما به طور عادی زیر لباسهایتان مواد منفجره حمل می کنید. ۸٫ وقتی دریافتید که تلفن همراه استفاده های دیگری غیر از منفجر کردن بمبهای کنار جاده دارد دچار شگفتی شدید. ۹٫ مشکلی با زنها ندارید و فکر می کنید هر مرد باید حداقل دو تای از آنها را داشته باشد. ۱۰٫ همواره به بز همسایه تان نظر داشته اید.

Monday, January 3, 2011


دریغ که در مقطع انقلاب نه تاریخ خوانده بودیم و نه از تاریخ آموخته بودیم


Sunday, January 2, 2011

گروهی مجسمه استالين را شبانه در اوکراين منفجر کردند

برخی از اعضای حزب کمونيست اوکراين می گويند مجسمه جوزف استالين، رهبر اسبق اتحاد جماهير شوروی در «اقدامی وحشت آفرين» منفجر شده است.بر اساس اين گزارش، انفجار همزمان با آغاز سال نوی ميلادی، در رو به روی دفتر مرکزی حزب کمونيست اوکراين در شهر جنوبی زاپروژيا رخ داده است.ساختمان حزب کمونيست اوکراين نيز در اين انفجار به سختی آسيب ديده، اما تلفات جانی گزارش نشده است.هفته گذشته، يک گروه ملی گرای اوکراينی تلاش کرده بود تا همين مجسمه را نابود کند.استالين از جمله چهره های شوروی سابق است که در ميان ملی گرايان غرب اوکراين و هواداران روسيه در شرق اين کشور، عميقا اختلاف برانگيز است.