Wednesday, June 30, 2010


وصیت نامه جالب حسین پناهی(بعد از خواندن و خندیدن فاتحه فراموش نشود!!!)
روی تابوت و کفن من بنویسید: این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش
بجست
قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم.
بعد از مرگم، انگشت‌های مرا به رایگان در اختیار اداره انگشت‌نگاری قرار
دهید.
به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن مشکوکم!
ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک ‌کاری کنند.
عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله آب یا گاز از داخل گور اینجانب کیدا
ممنوع است.
بر قبر من
پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی، گورستان را تماشا کنم.
کارت شناسایی مرا لای کفنم بگذارید، شاید آنجا هم نیاز باشد!
مواظب باشید به تابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند.
روی تابوت و کفن من بنویسید: این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش
بجست.
دوست ندارم مردم قبرم را لگدمال کنند. در چمنزار خاکم کنید!
کسانی که زیر تابوت مرا می‌گیرند، باید هم قد باشند.
شماره تلفن گورستان و شماره قبر مرا به طلبکاران ندهید.
گواهینامه رانندگیم را به یک آدم مستحق بدهید، ثواب دارد.
در مجلس ختم من گاز اشک‌آور پخش کنید تا همه به گریه بیفتند.
از اینکه نمی‌توانم در مجلس ختم خودم حضوریابم قبلا پوزش مي طلبم

Thursday, June 24, 2010




اخبار ساعت 20:30 ایران

در ۵۰ سال دیگر





* سلام و صلوات بر محمد وال محمد... (و بعد از قرائت سوره بقره) اخبار امشب را به سمع و نظرتان میرسانیم.

* قیمت هر سکه طلا امروز در بازار با 60 میلیون تومان کاهش به یک میلیارد و چهل میلیون تومان رسید.

.

.



به ادامه مطلب بروید:



* ایران خودرو: هفتاد و نهمین مدل پژو با نام پژو ایکس دی اماده عرضه به بازار است که نسبت به مدل قبلی تحول زیادی داشته. طول انتن آن 10 سانتی متر افزایش داشته چراغ ترمز ان هم پر رنگتر شده و فقط 45 میلیون تومان گران تر است

* با مسدود شدن سایت یاهو دات کام تعداد سایتهایی که هنوز ف ی * ل * ت ر نشده اند به سه عدد رسید.

* برای اولین بار ایران به دور دوم مسابقات جام جهانی راه یافت .علی دایی: هلوز قثد ندالم که از دنیای فوتبال خدا حافثی کنم و شلایط خوبی بلا تیم ملی حاکم اثت به قولی.

* دولت موفق شد نرخ تورم را کاهش دهد وآن را از 63% به 62.5 درصد برساند.

* یکصد و شصت وسومین قطعنامه شورای امنیت در مورد فعالیتهای هسته ای ایران به تصویب رسید. در عین حال رئیس آژانس هسته ای اعلام کرد علیرغم هشتصد و سی ودومین گزارش ایران در مورد فعالیتهای هسته ای هنوز ابهاماتی در این زمینه وجود دارد که امیدواریم به زودی بر طرف شود .

* به علت اتمام ذخایر نفت و گاز دولت در اطلاعیه ای از مردم عزیز ایران خواست امسال در مصرف ذغال جداً صرفه جویی نمایند.

* یکی از نمایندگان مجلس خواهان کاهش سن ازدواج شد. وی گفت دولت با تدابیر صحیح واصولی سعی دارد متوسط سن ازدواج دختران را از 50 سال به 45 سال کاهش دهد.
وی گفت در نظام طبیعت اصولا مرد نیز مانند زن حق مشارکت در فعالیتهای اجتماعی و سیاسی را دارد

* نیروی انتظامی کرج چند سارق را که به سرقت دیش های ماهواره مردم اقدام می کردند دستگیر کرد و دیش های مسروقه را به صاحبانشان بر گرداند.

* شورای نگهبان 2999 نفر از 3000 کاندیداهای اصلاح طلب نمایندگی مجلس را رد صلاحیت کرد

* به علت برخی مشکلات و نواقص چشم انداز 20 ساله باز هم تمدید شد .

* قیمت هر کیلو مرغ به هفت میلیون تومان رسید. جالب است بدانید در 50 سال قبل مردم با هفت میلیون میتوانستند یک اتومبیل بخرند.

* روءسای جمهوری اسلامی انگلیس وجمهوری اسلامی آلمان از عمل نشدن وعدم اجرای صحیح اسلام در ایران ابراز نگرانی کردند.

* امسال مراسم سالروز پیروزی انقلاب از 4 ماه به 5ماه افزایش می یابد.

70 در صد مردم زیر خط فقر زندگی میکنند این در حالی است که این آمار نسبت به سال قبل کاهش خوبی را نشان می دهد

* از این به بعد صدا وسیما برای انتخاب مجریان زن مسابقه ملکه زیبایی بر گزار می کند.

* نیروگاه اتمی بوشهر به زودی به بهره بر داری می رسد.

* مدیرعامل سایپا: با تکیه به دانش بومی تانک و تراکتور پراید را طراحی کردیم.
*شرکت ایرباس طی شکایتی به سازمان ملل خواستار آزاد سازی هواپیماهایش از دست ایران شد و خاطر نشان کرد که این هواپیماها 70 سال پیش از رده خارج شده.

Wednesday, June 23, 2010


در این عکس نه عفت دیده می شود نه عصمت، تنها بوی تعفن ایدئولوژی شوم بر می خیزد!

در اینجا چه می بینید؟ ایدئولوژی پوشالی که با حائل قرار دادن یک پرده، حریمش حفظ می شود و اگر روزی این پرده در افتد هیچ نماند! چه بوی بدی از این تصویر می آید.

در نگاه اول خندیدم، ناگهان نگاه ناامید دخترک چنان تلنگری می زند که از تیپای نعلین هر فقیهی دردناک تر است، دخترک با نگاه معصومانه اش و با همان خردسالی اش، این عکس را آینه آینده نمایش دید و من نفهمیدم.از دلهره و ترس آینده اش، قلبش چون قطرات قربانیان این تفکر دهشت می تپید. نگاهش را با یک بستی عروسکی دزدیم تا خاطرش آسوده شود اما حتم دارد که این کابوس سخیف شب باز، پابرهنه قدم بر عرصه رویاهای شیرینش خواهد گذاشت.

نگاه دخترک مرا نیز برآشفت، از خنده روییده بر لبم شرم کردم. از چه این آوار بدبختی بر سرمان خراب شده؟ کدام آفتاب روی از این سرزمین برکشیده تا چنین سایه ای تاریک، بر سرمان فرش تاریکی پهن کند؟ به هوش باشیم، به هوش! آفتاب که رو برگرداند دیگر خبری از خنده گل آفتاب گردان نیست.

در این عکس نه عصمت می بینم و نه عفت. می خواهی خبر از کدام عصمت بدهی؟ عصمتی که با یک پرده برقرار می شود و با نبودش از بین می رود. ما غریبه، اما خوب است خودت نگاهی به جایگاهتان بیاندازنی. بی عفتی از این بزرگ تر که در جایگاه شکر خدا قدرت کنترل نگاه و قوه جنسیه ات را نداشته باشی.

من از این تفکر می ترسم، چه بوی بدی می دهد، چگونه می توانم مزه مزه اش کنم؟ حتی از قرقره اش نیز می ترسم، شاید آثارش در دهانم چنان آفتی ایجاد کند که هیچ سرکه ای دوایش نباشد.دل نگران این دخترک هستم، نمی خواهم چون مادرم چوب این تفکر بر سرش فرود آید.

آهای بی خبر! آن پرده را محکم بچسب تا آن عصمت خیالی لکه دار نشود.

–راستی خواهرم، شما عقب تر وایسا، یه کم اومدی جلو، نماز برادارا مشکل پیدا می کنه.

–هی برادر، انگشت شصت پات موقع سجود روی زمین نبود، آن دنیایت از دست می رود ها!

Sunday, June 20, 2010


برادر شهید امیر جوادی‌فر: سکوت نمی‌کنیم تا فجایع کهریزک برای کس دیگری تکرار نشود



خبر نگاران سبز به نقل از جرس: «شما خودتان خبرنگار هستید و می دانید وقتی یک دادگاه به صورت غیرعلنی برگزار می شود، این یعنی حتی ما به عنوان خانواده جان باختگان کهریزک نیز حق نداریم آنچه را که در دادگاه متهمان پرونده این بازداشتگاه مطرح شده است در اختیار رسانه ها قرار دهیم، برای همین اگرچه سراغ تک تک کسانی که با برادرم در کهریزک بوده اند رفته ام، حتی سراغ کسانی که می گفتند امیر بینایی اش را در کهریزک از دست داده بود و آنها زیر بغل برادرم را می گرفتند تا بتواند راه برود، رفته ام تا بدانم به او چه گذشت و چگونه جان باخت اما به عنوان یک شهروند ایرانی سعی می کنم به همین قوانین کشورم احترام بگذارم و آنچه را از جنایت صورت گرفته در کهریزک از زبان شاکیان این پرونده در دادگاه شنیده ام، مطرح نکنم».

این صحبت های برادر امیر جوادی فر دانشجوی معترض به نتیجه انتخابات ریاست جمهوری ایران است که سال گذشته پس از ضرب و شتم و بازداشت، در راه انتقال ازکهریزک به اوین جان باخته بود.

بابک جوادی فر تنها چهار سال از امیر ۲۵ ساله بزرگتر است اما به گفته خودش، مادر آنها، پیش از درگذشت خود امیر را به او سپرده بود، به همین دلیل او در طی این یک سال همه تلاش خود را به کار گرفته است تا بداند عاملان پرونده کهریزک با دستور چه کسانی و چگونه توانسته اند همه قوانینی را که او به عنوان یک جوان به آن احترام می گذارد زیر پا بگذارند و امانت مادرش را از او بگیرند.

اگرچه بر اساس گزارش رسمی مجلس و سازمان قضایی نیروهای مسلح تایید شده است که سه نفر از معترضان انتخابات سال گذشته، پس از دستگیری بر اثر ضرب و جرح ماموران و صدمات وارده کشته شده اند، اما هر گونه اطلاع رسانی در مورد شکنجه های های زندانیان در این بازداشتگاه از سوی مقامات ارشد جمهوری اسلامی «سیاه نمایی» عنوان شده است. به همین دلیل دادگاه متهمان پرونده کهریزک نیز به صورت غیر علنی در هشت جلسه، برگزار شده است تا خانواده های جان باختگان و زندانیانی که در کهریزک مورد شکنجه و آزار و اذیت قرار گرفته اند نیز مطابق قانون حق اظهار نظر در مورد شکنجه های مطرح شده در این دادگاه را به صورت رسمی در رسانه ها نداشته باشند.

متن کامل گفتگوی جرس با بابک جوادی فر، برادر امیر جوادی فر که در دادگاه غیر علنی متهمان پرونده کهریزک حضور داشته است در پی می آید:

آقای جوادی فر، به نظر می رسد شما در دادگاهی که برای متهمان پرونده کهریزک برگزار شده بود، برای اولین بار در جریان آنچه بر امیر و زندانیان دیگر کهریزک گذشته بود قرار گرفتید، درست است؟

واقعیتش این است که من پیش از این، از طریق کسانی که با امیر در کهریزک بوده اند، در جریان آن وقایعی که حتی رهبری نظام نیز آن رفتارها را جنایت عنوان کرد، قرار گرفته بودم. طبیعی بود که دلم می خواست بدانم برادرم لحظه های آخر با چه کسانی بود و حرف های آخرش چه بود.

سراغ چه کسانی رفتید و آنها از وضعیت امیر در کهریزک چه گفتند؟

من سراغ تک تک کسانی که با امیر در کهریزک بوده اند رفته ام، کسانی که به ما گفتند امیر در روزهای آخر بینایی اش را از دست داده بود، کسانی که می گفتند به دلیل آلودگی فضای بازداشتگاه پس از ضرب و شتم، چشم های امیر چرک کرده بود و دیگر بینایی کامل نداشت تا بتواند به تنهایی راه برود. سراغ کسانی رفته ام که زیر بغل امیر را می گرفتند تا موقع راه رفتن به در و دیوار نخورد. امیر در اتوبوسی که ساعت دوازده و نیم ظهر روز بیست و سوم تیر آنها را از کهریزک به اوین منتقل می کردند، به دلیل ضرب و شتم هایی که شده بود، حالش بد می شود، او را پیاده می کنند و بعد روی زمین می خوابانند. با کسی که مراقبت پزشکی می دانست و از اتوبوس پیاده شد و به امیر تنفس مصنوعی داده بود هم صحبت کردم، می گفت؛ امیر موقع تنفس مصنوعی خون بالا آورده بود. بعد از آن، آنها امیر را دیگر به بیمارستان منتقل نکردند، شاید اگر به بیمارستان منتقل می شد، حالا امیر زنده بود.

می خواستید بدانید امیر لحظه های آخر به کسانی که با او در کهریزک بودند، چه می گفت …

متاسفانه به دلیل ضربه هایی که به سر امیر وارد شده بود….افت جسمانی و بدنی امیر تنها چیزی بود که همه از آن گفتند، در چنین شرایطی هیچ کس هیچ حرف خاصی از امیر نشنید تا به ما بگوید، به ما فقط گفتند، اولین نفری که در جنایت کهریزک جان داد، امیر بود، بعد حال محسن بد می شود و سپس محمد کامرانی، بعدها نفر چهارم را هم آقای روح الامینی مطرح کرد که ما هنوز نمی دانیم آیا خانواده آقای رامین آقازاده قهرمانی، شکایت خود را از متهمان کهریزک پس گرفته اند یا نه، چون در دادگاه هم حضور نداشتند.

چه کسانی به عنوان متهم در این دادگاه حضور داشتند؟

اول باید بگویم، متاسفانه علی رغم اینکه از روز نخست دادگاه ما اصرار داشتیم که متهمان پرونده کهریزک باید به صورت علنی محاکمه شوند اما به دلیل معذوریت هایی که خودشان داشتند این دادگاه را غیرعلنی برگزار کردند. شما خودتان خبرنگار هستید و می دانید که نام بردن اسامی متهمان این پرونده و جزییات آنچه در دادگاه گذشته است بر اساس قانون، جرم تلقی می شود و من هم به هر حال به قانون این نظام به عنوان شهروند ایرانی احترام می گذارم، بر این اساس فقط همین را می توانم به شما بگویم که ۱۲ نفر از رده های مختلف نیروی انتظامی در این دادگاه به عنوان متهم حضور داشتند.

از نیروهای رده بالای نیروی انتظامی هم کسی در این دادگاه به عنوان متهم حضور داشت؟

بله از گروهبان، استوار، سردار و حتی سرتیپ تمام نیز در این دادگاه به عنوان متهم جنایات کهریزک، دفاعیات خود را تقدیم دادگاه کردند.
آیا از دادستان تهران که از سوی مجلس شورای اسلامی هم به عنوان متهم از او یاد شده بود، در این دادگاه نامی برده شد؟

این دادگاه مربوط به پرسنل نیروی انتظامی بود، ما بی صبرانه منتظر برگزاری دادگاه قضات هستیم تا در آن به اتهامات دادستان وقت تهران و سایر قضات که دستور انتقال بچه ها به کهریزک را داده بودند، رسیدگی شود. ظاهرا اول باید سلب مصونیت از قضات صورت بگیرد تا آنها را دادگاهی کنند.
چقدر امیدوار هستید که دادگاهی برای دادستان وقت تهران یا قضاتی که دستور انتقال زندانیان را داده اند برگزار شود؟

ببینید، وقتی که آقای روح الامینی، پدر محسن روح الامینی یکی دیگر از کسانی که در کهریزک جان باخته است، با رهبری دیدار داشتند، خود رهبری تاکید کرده بودند کلیه کسانی که در این جریان نقش داشتند در هر رده ای باید محاکمه شوند و به سزای عمل خود برسند، آخرین دادگاه پرسنل نیروی انتظامی برگزار شد اما خانواده شهدایی که در کهریزک جان باخته اند بی صبرانه منتظر برپایی دادگاه قضات هستند.

آقای جوادی فر، به جز خانواده جان باختگان، آیا کسانی که از کهریزک آزاد شده اند، به عنوان شاکیان ماجرای کهریزک در این دادگاه حضور داشتند؟

از میان ۱۴۵ نفری که روز نوزده تیر به کهریزک منتقل شده بودند، تعدادی شکایت کرده اند که از این تعداد جمعی هم بنا به دلایلی شکایت خود را پس گرفته اند، اما در نهایت یک تعداد چهل الی پنجاه نفری در دادگاه غیرعلنی حضور داشتند که قاضی از آنها به عنوان شاکی و مطلع سوال می کرد.
آیا در مورد شکنجه ها در این دادگاه پدر شما و خانواده سایر جان باختگان مباحثی را مطرح کردند؟

مسوولین و قضات خودشان بهتر از ما می دانستند که در کهریزک چه اتفاقاتی رخ داد، یعنی فاجعه ای که رخ داده برای مسوولین نظام خیلی مشخص تر از اطلاعاتی است که ممکن است ما از برخی ها شنیده باشیم، خود گزارش سازمان قضایی نیروهای مسلح که در دادگاه قرائت شده بود هم بسیاری از این واقعیت ها را گفته بود.

آیا ممکن است اطلاع رسانی در همین اندازه، دردسر های بعدی را متوجه خانواده های جان باختگان کند؟

نه هیچ مشکلی ندارد ما واقعیت ها را می گوییم، پدرم از همان روز اول سکوت نکرد و واقعیت ها را گفت تا همه بدانند در بازداشتگاه های کشور چه می گذرد، من هم فکر می کنم گفتن برخی از واقعیت ها در چهارچوب قانون کمک می کند تا هم کشته شدگان ما فراموش نشوند و هم وقایع تلخی که برای عزیزان ما تکرار شد دیگر برای هیچ ایرانی در هیچ یک از بازداشتگاه های کشور دوباره تکرار نشود. ما می دانیم که با حرف زدن ها و با پیگیری های ما، امیر دیگر بر نمی گردد اما هدف از اطلاع رسانی این است تا جنایت کهریزک برای هیچ کسی دوباره تکرار نشود. برخی از خانواده ها در روزهای اول به دلیل معذوریت ها و برخی فشارهای سکوت کردند، شاید همین دلیلی شد که این روزها نامی از بسیاری از شهدا را نمی شنویم.


آیا پس از دستور رهبر نظام، مبنی بر تعطیلی کهریزک، هیچ یک مسولان نظام برای دلجویی و پیگیری به خانه شما آمده اند و از نزدیک پیگیر ماجرا شده اند؟

پدرم به اتفاق آقای روح الامینی و کامرانی، یک دیداری با آقای لاریجانی ریاست قوه قضاییه داشتند، همچنین از طرف دبیر خانه شورای عالی امنیت ملی نیز خانواده ما را خواستند تا شرح ماوقع را در اختیارشان قرار هیم، آقای احمدی مقدم فرمانده نیروی انتظامی نیز به خانه ما آمد و پیگیر ماجرا شد، استاندار و اعضای شورای شهر تهران نیز همان روزهای اول به دیدار خانواده ما آمد و در این دیدارها خود مسوولان بهتر از ما می دانستند که چه اتفاقاتی در کهریزک رخ داده است .

مردم و رهبران جنبش سبز چطور؟

آقای موسوی و خانم رهنورد دوبار زحمت کشیدند و برای دلجویی شخصا به خانه ما آمده اند، آقای کروبی نیز به منزل ما تشریف آوردند، ما هرجا هم که رفتیم وقتی مردم ما را شناختند، با مهربانی اظهار همدردی کردند، دوستان امیر هرگز ما را تنها نگذاشتند، و من واقعا قدردان همدلی های مردم هستم.
پس در تمام این مدت توقعی بیش از همراهی از مردم نداشته اید؟

روزی که امیر در خیابان دانشگاه، مورد ضرب و شتم قرار گرفته بود، مردم از همه وقایع علی رغم شرایط خاص آن روز فیلم و عکس تهیه می کردند، دلم می خواست کسانی که در روز هجده تیر، در کنار امیر بوده و شاهد ضرب و شتم برادرم بوده اند، اگر فیلم و عکسی از آن صحنه ها تهیه کرده اند، منتشر کنند تا دنیا بداند، چه اتفاقی برای یک دانشجو ممکن است بیافتند. این تنها خواسته من است به عنوان برادر امیر که بی صبرانه منتطر هستم باز هم نشانه ای ببینم تا شاید واقعیت های دیگری آشکار شود.

حرف آخرتان…
ما دو برادر بودیم، مادرم در روزهای مبارزه سخت یک ساله اش با سرطان، تنها به این دلیل که چهار سال از امیر بزرگتر بودم، پیش از اینکه فوت کند، دست برادرم را در دستهای من گذاشت و گفت؛ امیر را به تو می سپارم، امیر آن روزها تازه دانشجو شده بود، به مادرم قول داده بودم که مواظب امیر باشم اما نتوانستم…. وقتی امیر را در خیابان زدند، ما خودمان او را بردیم بیمارستان و بعد با دست های خودمان او را تحویل کسانی دادیم که نمی دانستیم، پیکر بی جان برادرم را تحویل مان می دهند… من و امیر با هم در یک خانه زندگی می کردیم، حالا هر روز که از محل کارم برمی گردم، جای خالی اش را در خانه احساس می کنم، خانه پر است از عکس ها و خاطرات و نشانه های ی امیر اما خالی است از حضورش.

Saturday, June 19, 2010

یک‌سال بی‌تویی


بیست و هفتم خرداد هزار و سیصد وهشتاد و هشت، فرودگاه امام خمینی تهران، ساعت پنج و نیم صبح. یادت هست با چه مصیبتی در خاموشی مطلق خانه ساکمان را بستیم و راهی شدیم؟ یادت هست گفتی آن سوی گیت می‌بینمت فاطمه؟ و برای همین هم خداحافظی نکردی و تند رفتی که از پرواز نمانی؟ یادت هست آن مامور لباس‌شخصی را که حتی نگذاشت ما با هم خداحافظی کنیم؟ و تو را برد؟ تو هیچ وقت صحنه‌های بعدش را ندیدی محمدرضا. من هم هیچ وقت ننوشتم. یعنی نتوانستم که بنویسم. هنوز هم نمی‌توانم. لحظه سقوط من درست همان لحظه کنده شدن هواپیما از زمین تهران بود. باران بی‌ملاحظه اشک. تو را می‌دیدم که پشت به من با ماموران به ناکجا می‌روی و خودم را که دست‌هایم را به پنجره‌های هواپیما می‌کشیدم و اسم تو را می‌خواندم و هی دورتر می‌شدم از تو. فایده‌ای نداشت صدا کردنت. هیچ کس، هیچ چیز کمک‌مان کرد و صدای‌مان را نشنید. من همان لحظه شکستم. بعد از آن هر چه نوشتم همه شرح آن شکستگی بود. شرح فرو ریختن .

محمدرضا
من واقعن دیگر نمی‌دانم باید چه بنویسم؟ باور کن که کلمه‌ها در دست‌هایم مبتذل شدند اینقدر که از دوری و تنهایی و حبس و تبعید نوشتم. به خدا خسته شده‌ام دیگر. نمی‌دانم جمله‌ها را چه‌طور بسازم که کم‌تر تکراری باشند. آدم‌ها هم خسته شده‌اند. دیگر حس و حال خواندن درد‌های من را ندارند. اما تو بگو! خودت بگو چه راه دیگری به جز نوشتن چه سلاح دیگری به جز کلمات در دستان سرد و خسته من مانده است؟ چه می‌توانم کرد جز این که باز هم از سر نو به تو بنویسم؟ این بار حتی نمی‌دانم کجایی؟ در کدام زندان؟ یا کدام سلول؟ نامه‌هایی که روانه ناکجا می‌کنم. روانه باد. تا شاید. شاید کلامی از ان به گوش‌ات برسد و بدانی که من هنوز ساکت ننشته‌ام. و نخواهم نشست. هیچ‌وقت

محمدرضا
هفت روز پیش به تو گفتم: هفت روز دیگر می‌شود یک سال. یک سال که هم‌دیگر را ندیده‌ایم. هفت روز گذشت و بیست و هفتم خرداد دوباره رسید. حالا درست یک سال است که تو را ندیده‌ام. سیصد و شصت و چهار روز است که دست‌های تو را، که چشم‌ها و لب‌های تو را، که خطوط خنده کنار پلک‌های تو را ندیده‌ام. خیلی‌ها بودند که بیش از تو زندان کشیدند در این یک سال و همسرانشان چشم به راه‌شان بودند، اما همیشه به تو می‌گفتم لااقل همسران‌شان می‌توانند به ملاقات‌شان بروند، می‌توانند حتی شده از پشت شیشه‌های اتاق ملاقات اما از فاصله‌ای نزدیک ببینندشان. من ولی نتوانستم. خیلی از تو دور بودم. نشد حتی یک بار در این مدتی که آزاد بودی یا آن روزهایی که در بند بودی دست‌هایت را بگیرم. تن‌ام فراموشی گرفته است. دست‌هایم فراموشی‌ گرفته‌اند. سهم من از تو در این یک سال تنها یک صدا و گاهی یک تصویر دیجیتالی بوده است. تصویر و صدایی که خیلی وقت‌ها قطع بود. خیلی وقت‌ها نبود و البته همواره و همیشه گوش سومی بود که ما را بشنود. چندبار بهت گفتم بنشین و فیلم زندگی دیگران را نگاه کن. آخرش هم این‌قدر ندیدی که دوباره افتادی زندان. من ولی این فیلم را در این یک سال هشت بار دیده‌ام. می‌دانی کی؟ درست وقت‌هایی که دلم می‌خواست با تو بی‌پرده باشم و گوش‌های نامحرم در پس پرده ما را می‌شنیدند. من حرف‌هایم را فرو خوردم. سیصد و شصت و چهار روز تمام. و این حرف‌ها و احساس‌ها جایی گم شدند. درست مثل خودم. که گم شده‌ام و دیگر پیدا نخواهم شد.

محمدرضا
به سختی دارم می‌نویسم. می‌فهمی؟ احساس می‌کنی که غریبگی می‌کنم با کلمات؟ احساس می‌کنی که دیگر نمی‌توانم فریاد بزنم دلتنگی‌ات را؟ می‌فهمی که لایه‌ای کلفت از غبار دوری بر روحم نشسته است؟ چه کسی می‌فهمد تک تک شب‌هایی که بی‌تو گریستم، که بی‌تو غذا پختم، که بی‌تو بی‌میل و به زور لب به غذا بردم، که بی‌تو خوابیدم و بی‌تو کابوس نبودن‌ها و بردن‌ها و نیامدن‌هایت را دیدم که بی تو بر همه این دقایق لعنت فرستادم و آب شدم، چه کسی می‌فهمد بر روح و روان من چه رفت؟

محمدرضا
روزی که زهرا را بردند یادت هست؟ یادت هست که زنگ زدی و فقط سکوت کردی و نمی‌دانستی حتی چه باید بگویی برای دلداری دادن؟ کلمه کم آورده بودی برای شرح اندوه‌ات. یادت هست گفتم من مدت‌هاست کلمه کم آورده‌ام؟ هر ماه می‌گفتی تا آخر ماه دیگر می‌آیی. از مهر تا اردیبهشت. هشت ماه تو هی گفتی من هی باور کردم. تو هنوز فکر می‌کردی آن‌ها راست می‌گویند. هنوز گمان نیک می‌بردی. از سوءظن دوری می‌کردی و می‌گفتی آخر چه‌طور دلشان می‌آیند دروغ بگویند؟ آن هم به کسی که نه ماه است چشم انتظار است. آن روز به تو نگفتم که در همان سرزمین مادرهایی هستند که تمام این نه ماه چشم‌انتظار جنازه‌های بی‌جان بچه‌های‌شان بودند و هنوز هم هستند. گورهای بی‌نام و نشان را جستجو می‌کنند تا شاید بویی از عزیزشان را آن دور و اطراف حس کنند. بعد تو می‌گویی چه‌طور دلشان می‌آید؟ دیدی نه تنها پاسپورتت را ندادند بلکه با دروغ و نیرنگ خودت را هم دوباره بردند؟ هنوز نمی‌خواهی باور کنی که دلشان می‌آید؟

محمدرضا
من دو شب است که نتوانسته‌ام بخوابم. دوباره دارد همه آن تابستان سیاه تکرار می‌شود. شب بیداری‌های مداوم. روزخوابی‌های ملالت‌بار. قرار بود این نامه را به مناسبت سالگرد دوری‌مان بنویسم و قبل‌اش بدهم تو هم بخوانی. فکرش را هم نمی‌کردم که سالگرد بازداشتت از راه برسد و تو دو روز زودتر دوباره در بند گرفتار باشی. پدرت امروز صبح زنگ زده بود. صدایش گرفته بود. نمی‌توانست کلمات را درست تلفظ کند. من در خواب و بیداری اشک‌هایم را می دیدم که از کنار صورتم بالش را خیس کرده بود. می‌گفت:

"وقتی که ریختند توی خانه که تفتیش کنند. رسیدند به یک صندوقچه کوچک در اتاق کارم. یکی از ماموران از من خواست تا صندوقچه را باز کنم. کنار گوشش گفتم بازش می‌کنم اما هیچ می‌دانی تا به حال این محمدرضا که بیست و هفت سال از عمرش می‌گذرد و حتی همسرم هم اجازه نداشته‌اند به این صندوقچه نزدیک شوند؟ می‌دانی چرا؟ چون در این صندوق همه این سال‌ها دو راز را نگه داشته‌ام. یکی وصیت‌نامه‌ام. یکی دیگر هم عکس شهدا. آن روزهایی که پیکر تکه تکه برادرهای شهیدم را از جبهه می‌آوردند و تحویل من می‌دادند نمی‌توانستم به مادر و پدرم بگویم که مغز و تن علیرضا، برادر دومم از هم پاشیده. نمی‌توانستم نشانشان بدهم. عکس‌هایی از پیکرهای تکه تکه‌شان را که دوستان گرفته بودند و به من داده بودند همه این سال‌ها در این صندوقچه نگه داشته‌ام. حالا می‌خواهی ببینی؟ می‌خواهی تفتیش کنی؟ بیا ببین. خوب ببین و فیلم بگیر. از تن تکه تکه برادران شهیدم فیلم بگیر و ببر به اربابت نشان بده. بگو ریختیم توی خانه یک آدم مومن که سه تا برادرش تکه تکه شده بودند. برای همین کشور. برای همین انقلاب."

پدرت می‌گفت مامور بعد از این که حرف‌هایش را شنیده بود خیس عرق شده بود و زبانش بند آمده بود. زبان من هم بند آمده بود این ور خط. صورتم خیس بود. از این همه مصیبتی که به پدرت در این چند سال وارد شد. از شهادت سه برادر جوان‌اش، از مرگ پدر و مادرش، از جوان‌مرگ شدن برادر سی و شش‌ساله‌اش درست یک سال قبل از این کودتای ننگین و حالا هم اسارت‌های پی‌در‌پی پسر جوان‌اش. من بیست و شش سال بیشتر ندارم.

گاهی فکر می‌کنم وقتی کسانی مثل پدرت را این‌طور له‌شان می‌کنند با ما جوان‌ترها چه خواهند کرد؟ من از بزرگ‌شدن می‌ترسم. می‌ترسم از روزی که سهراب‌ها و کیانوش‌ها و نداهای نسل من تعدادشان زیاد شود. می‌ترسم از روزی که عبدالله‌های بیشتری در انفرادی باشند. من از این موجوداتی که به هیچ اخلاق و آیین و مرامی پایبند نیستند مگر آیین حقد و کینه و نفرت، می‌ترسم. من از فکرهای پلید و کثیفی که از ذهن این انسان‌نماها برمی‌خیزد و نفرت را انتشار می‌دهد می‌ترسم.

محمدرضا!
برگرد!
من می‌ترسم.


بي شك اين نامه از تاثير گذار ترين نامه هايي است كه تو چند سال اخير خوندم به اميد آزادي محمد رضا جلائي پور

Thursday, June 10, 2010

توصیه سپاه به جوانان تركيه

رئيس بنياد حفظ و آثار و نشر ارزش‌هاي دفاع مقدس از جوانان تركيه خواست تا قايق‌هاي اسرائيلي را به غنيمت بگيرند.

سردار سيد محمد باقرزاده رئيس بنياد حفظ آثار و نشر ارزش‌هاي دفاع مقدس در گفتگو با فارس گفت: جوانان فهيم تركيه بايد از تجربه ارزنده نيروهاي رزمنده ايراني در به غنيمت گرفتن تانك‌هاي رژيم بعثي صدام بهره‌گيري كنند.

به تازگي بنگاه‌هاي خبري وابسته به رژيم صهيونيستي از اعزام به اصطلاح 400 دانشجوي اسرائيلي در قالب يك ناوگان دريايي به سوي آب‌هاي تركيه به منظور ايجاد ارتباط با مخالفان دولت مردمي تركيه خبرداده‌اند.

سردار باقر زاده با اشاره به اين موضوع پيشنهاد داد: در صورتي كه رژيم صهيونيستي جرأت دست زدن به چنين اقدامي را داشته باشد، بايد جوانان شجاع ترك، ناوگان اعزامي رژيم غاصب صهيونيستي به سواحل تركيه را به غنيمت گرفته و پس از پياده كردن دانشجويان اسرائيلي، قايق‌هاي مورد اشاره را همراه با مقادير قابل توجهي دارو و مواد غذايي و ديگر مايحتاح ضروري به سوي بندر غزه گسيل دارند.

.

چند مطلب پيش درباره تركيه و نقش آن نوشته بودم ،حالا نقش تركيه با مشاهده راي آن در شوراي امنيت معلومتر مي شود..آيا سياست درست اسرائيل و امريكا و عدم درگيري بيشتر با تركيه سر كشتي هاي اعزامي تركيه كه اين خود جاي كلي بحث داره رو سياست ايجاد تشنج در خاورميانه را نقش آب نكرد.. حالا تركيه براي رد گم كردن توسط لابي هاي خود در اتحاديه اروپا و امريكا دليل كار خود را عدم پذيرش خود در اروپا مي داند ..ولي اين چيزي جز تذوير و رياكاري تركيه نمي باشد.
وجالب اين كه جناب سردار از جوانان مملكت خويش دست شسته و ناميد شده و به جوانان ديگر روي آورده.تا اهداف آنها را پياده كند

Wednesday, June 9, 2010

انتخابات يا انتصابات
يك سالي شده ، دقيقا يك سال از آن روزهاي پر خاطره مي گذره كار كه نمي كرديم همه شده بوديم يك ستاد يك عده كه رو نمي خواستن راي بدن توجيه مي كرديم و شبها برنامه هاي ماهوراه و اخبار ..همه انگار دست در دست هم يك بار مي خواستن بگن خواست توانستن است زنجيره هاي انساني و غيره .. اين دومين باري بود كه حضور مردم را با علاقه و بدون تبليغات دولتي ديدم آدم شانس داشته باشه وتاريخ رو از نزديك ببينه ..جلوي دفتر مهندس غوغايي بود همه كتاب سبز اميد رو مي خواستن ،انگار كتاب مقدسي براي آنها بود .. بچه هايي كه نمي تونست راي بدن پوستر پخش مي كردن .. ميگفتن آينده خودمون رو تضمين مي كنيم و كلي ماجراي ديگه كه همه اينها رو ميدونن دو روز قبل از انتصابات شب موقع رفتن خونه جلوي ستاد مركزي رقيب مهندس ايستادم كلي عربده كش به عنوان تبليغ به ماشين مردم يورش مي بردن عكسهي مهندس رو پاره و عكس هاس اونو مي چسبوندن نيروي انتظامي هم كاري نمي كرد و از اونا مي ترسيد يكي رو كه مامور اطلاعاتي بود مي شناختم زير درخت ايستاده بود و داشت تماشا مي كرد دستم از خريد خسته بود بغلش ايستادم و داشت لبخند مي زد سلامي كردم گفنم مي شناسمش و سلامي داد گفتم بالاخره كي مي بره گفت با خنده مگه نمي بيني ..گفتم چي رو ..گفت مهندس شانس اوله و طبق نظر سنجي ما اوله .. ولي گفت نمي شه .. گفتم اگه نشه اين ملت منفجر ميشه گفت نه فكر اونم كردن گفتم ب بابا تو هم حال داري ر رفتم ولي اون خنده اون تا به حال يادم نرفته ... . ...

Tuesday, June 1, 2010

تنش در خاورميانه
تركيه سوپاپ اطمينان يا انتقال بحران
خبر عجيب ولي در عين حال قابل تامل بود ..جند فروند كشتي تركيه به قصد كمك انسان دوستانه با 800 سرنشين !!! در راه نوار غزه براي كمك رساني ... و در بين راه توسط كماندو هاي اسرائيلي دستگير شده و 15 نفر نيز در اين دگيري جان باخته اند

حال سوال مطرح شده اين است چرا تركيه بار كشتي هاي كمك رساني را تحويل كاميون هانداده تا به نوار غزه ارسال شود؟ چرا تركيه يكه تاز مبارزه با اسرائيل شده آيا اين جز نيرنگ و فريب دولت تركها براي بدست آوردن اعتبار بين دولتهاي عربي و از طرفي فشار بر اتحاديه اروپا و امريكا جهت پذيرش خود به عنوان يكي از اعضاي اتحاديه اروپا نمي باشد... آيا سال قبل فحش بد بيراه نخست وزير تركيه در جلسه نشت داووس نبوذيم ..آيا كف زدن اعراب براي تركيه نشان گر اين نيست كه تركيه در قدرت هاي جهاني براي خود دنبال مقام و رتبه اي بيش از اين است ..البته در اين بين سكوت ارتش تركيه كه هميشه مخالف اسلامگرا ها بوده نيز اهميت فراواني داردآيا دولت اسلامگراي تركيه توانسته ارتش را قانع كند..در اين بين انتقال كانون هاي قدرت تحد حمايت ايران را از عراق و افغانستان را به سمت تركيه كه محل ورود دنياي غرب به آسيا مي باشد را نمي توان ساده از روي آن گذشت ..البته اين مسئله را مي توان در مذاكرات اتمي با ايران نيز مشاهده كرد ..آيا تركيه مي خواهد به ابر قدرت نظامي اقتصادي خاورميانه تبديل شود؟ آيا تركيه كه دموكراسي نيم بندي را در سيستم حاكمه خويش دارد سعي تقليد از همسايه غربي خويش را دارد كه سيستم تك حزبي و قدرت مطلقه در دست قدرت فعلي بماند؟آيا قدرت اسلامگرايان در تركيه آهنا را شيفته قدرت كرده كه در آن مي توانند بر خلاف مصالح مملك خويش نيز قدم بردارند جواب اين سوالها در چند هفته اخير از حركت حكوت حاكمه و سران احزاب در تركيه مي توان ديد ولي تركيه آيا مي تواند جايگزيني براي داد و ستد خود با اسرائيل پيدا كند؟